سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حدیث کساء و منزلت آن

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد اللّه ربِّ العالمین، وَ صلّى اللَّه على سیّدنا محمّد و آله الطاهرین    .

مرسوم شیعیان است که جلساتى تشکیل مى دهند، حدیث کساء را در جمع دوستان و صاحبدلان مى خوانند و بدین وسیله به درگاه خداوند متعال تقرب جسته، براى آن ثواب بسیار و آثار مطلوب قائلند و رفع اندوه و گرفتارى خود را خواهان و گشودن گره هاى بسته را طالبند. این شیوه بر اساس مطلبى است که در متن حدیث کساء، که روایت مفصل آن در بخش جداگانه در ابتدا آمده، ذکر شده است. ما بر آن شدیم که همراه چاپ متن این حدیث، براى معرفت و آگاهى بیشتر خوانندگان عزیز توضیحى پیرامون آن داشته باشیم چرا که عمل با معرفت از ارزش والاترى برخوردار است

http://library.tebyan.net




تاریخ : سه شنبه 92/1/20 | 10:15 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

+ آیا میدانید 3بار خواندن سوره اخلاص ثواب یک ختم قرآن را دارد؟
پای سیستم نشستی بیکار نباش!
با زبان روزه میتونی ثواب چندین بار
ختم قرآن رو به دست بیاری!
به همین راحتی!
بسم الله...!

قل هو الله احد گل تقدیم شما الله الصمد گل تقدیم شما لم یلد ولم یولد گل تقدیم شما ولم یکن له کفوا احد




تاریخ : چهارشنبه 91/5/25 | 10:23 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

رسول مکرم اسلام صلی الله علیه وآله به مناسبت های مختلف درباره صدیقه کبرا علیها سلام سخنانی فرموده است که مبین مقام والای این بانوی اسلام می باشد. در این مبحث، به منظور تبرک، به کلام نورانی نبوی به چند مورد اشاره می نمائیم:

1- فاطمه پاره تن من است.

رسول خدا (ص) فرموده است: فاطمه پاره تن من است. هر کس او را خشمگین کند مرا خشمگین نموده است .(1)
و فرمود: هرآنچه او را اندوهگین کند، مرا هم اندوهگین می کند. هرآنچه او را بیازارد... وخسته کند، مرا نیز آزرده می سازد. هر چه او را شادمان کند، مرا هم شادمان، و هر چه او را افسرده سازد مرا نیز افسرده می نماید. (2)

2- غضب فاطمه غضب خداست.

فرمود: ای فاطمه، خداوند به خاطر غضب تو، غضب می کند و به خاطر رضای تو خشنود می شود. (3)

3- فاطمه سرور زنان جهان

و سرور زنان با ایمان است.(4)زمانی نیز فرمود:... این فرشته آمده است تا به من بشارت دهد که فاطمه سرور زنان بهشت است. (5)

4- فاطمه قبل از همه وارد بهشت می شود.

فرمود: اولین کسی که وارد بهشت می شود، فاطمه دختر محمد (ص) است. (6)

5- فاطمه (س)، روز قیامت، هم منزل پیامبر اکرم (ص) است.

فرمود: من، علی، فاطمه، حسن و حسین، روز قیامت در زیر بارگاه عرش خواهیم بود. (7)
امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده است که شبی پیامبر اکرم(ص) در خانه ما خوابید. نیمه شب حسن آب خواست و حضرت برخاسته، کاسه ای آب از مشک برگرفته تا به او بنوشاند. دراین میان، حسین دست به کاسه آب برد، پیامبر او را باز داشت و آب را به حسن داد. فاطمه (س) عرض کرد: ای رسول خدا! مثل اینکه حسن را بیشتر دوست می داری! فرمود: نه، ولی او قبل از حسین آب خواست. آنگاه فرمود: ای فاطمه، من، تو و این دو و اینکه در خواب است [ علی(ع)] همه درروز قیامت در یک جا خواهیم بود. (8).

6- نسل فاطمه(س) بر آتش حرام است.

فرمود: فاطمه پاکدامن است، پس خدا نسل او را بر آتش حرام کرده است. (9)
و فرمود: خدا تو و فرزندانت را عذاب نخواهد کرد. (10)

7- فاطمه(س) میوه وجود پیامبر است.

فرمود: من درختی از بهشتم و فاطمه میوه اوست. (11)

8- فاطمه پاره ای از وجود پیامبر است.

فرمود: فاطمه ازوجود من است. هرچه او را خوشحال کند مرا خوشحال می سازد وهرچه او راغمگین سازد،مراغمگین می کند. (12)

9- دوست داران فاطمه، در بهشتند.

فرمود: ای سلمان، هرکس فاطمه را دوست بدارد، در بهشت است و هر کس با فاطمه دشمنی ورزد، در جهنم است. ای سلمان، دوست داشتن فاطمه، در یکصد جایگاه به کار می آید که راحت ترین آنها، لحظه مرگ، قبر، میزان، محشر، صراط و محاسبه است.
هر کس دخترم، از او راضی باشد من از او راضی هستم و هر کس من از او راضی باشم خدا از او راضی

است و هر کس که فاطمه بر او غضب کند، خدا براو غضب می کند. (13)

10- فاطمه (س)، مظهر نیکی است.

فرمود: اگر حُسن و نیکی همچون پیکری نمایان می گردید، همانا سیمای فاطمه می شد. بلکه فاطمه، بزرگتر ازآن است . (14)

11- فاطمه (س)، روح پیامبراست.

فرمود: دخترم، فاطمه سرور اولین و آخرین زنان جهان است. او پاره تن من، نور چشم و میوه دل من و روح من است. او حوریه آدمی نسب است. هر گاه در محراب مقابل پروردگارش می ایستد، نورش برای فرشتگان آسمان می درخشد آنچنان که نورستارگان برای اهل زمین. و خدای عزوجل، به فرشتگان می گوید: ای فرشتگان من، به بنده ام فاطمه بنگرید که چگونه در مقابل من ایستاده واعضای بدنش، از خوف من می لرزد. بنگرید چگونه قلبش متوجه من است. شما را شاهد می گیرم که او و پیروانش را ازآتش ایمن کردم... آنگاه همان طور که مریم را صدا زد او را صدا می زند و می گوید: ای فاطمه، خدا تو را برگزیده و تطهیر کرده وبر زنان جهان برتری بخشیده است...(15)

12- فاطمه (س) مادر پدرش است.

پیامبراکرم(ص) او را به این کنیه افتخار بخشید و او در مدینه، به این کنیه مشهور بود. (16)
در تفسیر این کنیه، گفته اند منظور از پدرشان، رسالت پیامبر(ص) است . بنابراین فاطمه مادر اسلام و مسلمین است . یعنی همانطور که اطفال در شداید وگرفتاری ها به مادر خویش پناه می برند و مادر مرجع و محور آنهاست، فاطمه زهرا(س) پناهگاه پیروان اسلام در شداید و گرفتاری هاست. و هنگامی که حق و باطل با هم مشتبه شوند جویندگان حق، راه راست و حق را از او می جویند.
به حقیقت فاطمه میزان است. همراه او بودن با خدا بودن است وپیروی از او، پیمودن راه مستقیم است و جدایی از او، جدایی از خدا و حقیقت اسلام.

رفتار پیامبر (ص) نسبت به زهرا(س)

زهرا(س) در نظرپیامبرعظیم الشأن، ازجایگاهی بلند برخوردار بود و نمی توان برای منزلت و قرب فاطمه نزد رسول خدا(ص) حدی تعیین کرد. صحیح تر آن که بگوییم، زبان و قلم از قدرتی برخوردار نیست که بتواند از عهده این کار برآید. در یک سخن باید گفت:" در پهناورترین مکان قلب پدر خویش جای داشته و در کشور وجود پیامبر اکرم(ص)، بهترین موقعیت از آن وی بوده است ."(17)

علاقه حضرت رسول به دختر گرانقدر خود

1- کوتاه ترین زمان دوری

پیامبر عظیم الشأن اسلام، هنگامی که آهنگ سفر داشت با فاطمه علیها سلام بعد از همه وداع می کرد و هنگام مراجعت با او قبل از همه ملاقات می کرد.(18)

2- بوسه و احترام

عایشه روایت می کند: هنگامی که فاطمه علیها سلام داخل می شد، پدرش برمی خاست، او را می بوسید و درجای خود می نشاند.همچنین اومی گوید: روزی پیامبرگلوی فاطمه را بوسید، عرض کردم: ای رسول خدا، کاری کردید که پیشترانجام نمی دادید!
حضرت فرمود: ای عایشه، وقتی مشتاق بهشت می شوم گلوی فاطمه را می بوسم.(19)

3- سلام پیاپی

تا مدت ها پس از نزول آیه تطهیر، هنگامی که پیامبر (ص) برای نمازهای پنجگانه از منزل خارج می شد نخست به در خانه فاطمه(س) می رفت، دستانش را به دو طرف در می گرفت وبا صدای بلند می فرمود: سلام بر شما، ای اهل بیت!(20)

پی نوشتها:

1- خصائص نسائی، ص 35 و کنز العمال، ج 6، ص 220.

2- فضائل الخمسه، ج 3، ص 5-15.
3- ذخائر العقبی، ص 39 و میزان الاعتدال ذهبی،ج 2، ص 72.
4- فضائل الخمسه، ج 3، ص 146.
5- صحیح ترمذی، ج 2، ص 306.
6- مستدرک الصحیحین، ج 2،ص 152.
7- معجم هیثمی، ج 9، ص 184.
8- اُسد الغابه، ج 5، ص 269.
9- اسدالغابه، ج 5، ص 510.
10- کنزالعمال، ج 6، ص 219.
11- فرائد السمطین، ج 2، ص 30.
12- همان، ص 45.
13- همان، ص 67.
14- همان، ص 68.
15- همان، ص 35.
16- اسدالغابه، ج 5، ص 520/ الاستیعاب، ج 2، ص 752.
17- فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت، ترجمه دکتر حسین فریدونی، ص 227.
18- مستدرک الصحیحین، ج 1، ص 498.
19- صحیح ترمذی، ج 2، ص

 

 




تاریخ : شنبه 91/2/2 | 11:27 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر
next page

fehrest page

back page

سرنوشت قاتلان سید الشهدا و یارانش 
ابن شهر آشوب به سند معتبر روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السّلام به عمر بن سعد گفت که به این شادم بعد از آنکه مرا شهید خواهى کرد، از گندم عراق بسیارى نخواهى خورد، آن ملعون از روى استهزا گفت که : اگر گندم نباشد جو نیز خوب است ، پس چنان شد که حضرت فرموده بود، و امارت رى به او نرسید، و بر دست مختار کشته شد. ایضا روایت کرده است که بویهاى خوشى که از انبار حضرت غارت کردند همه خون شد، و گیاهها که برده بودند همه آتش در آن افتاد.و به روایت دیگر: از آن بوى خوش هر که استعمال کرد از مرد وزن البته پیس ‍ شد. ایضا ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که حضرت سید الشهداء علیه السّلام در صحراى کربلا تشنه شد، خود را به کنار فرات رسانید و آب برگرفت که بیاشامد، ملعونى تیرى به جانب آن جناب انداخت که بر دهان مبارکش نشست ، حضرت فرمود: خدا هرگز تو را سیراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند |آب می نوشید سیراب نمی شد.
ابن شهر آشوب به سند معتبر روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السّلام به عمر بن سعد گفت که به این شادم بعد از آنکه مرا شهید خواهى کرد، از گندم عراق بسیارى نخواهى خورد، آن ملعون از روى استهزا گفت که : اگر گندم نباشد جو نیز خوب است ، پس چنان شد که حضرت فرموده بود، و امارت رى به او نرسید، و بر دست مختار کشته شد. ایضا روایت کرده است که بویهاى خوشى که از انبار حضرت غارت کردند همه خون شد، و گیاهها که برده بودند همه آتش در آن افتاد.و به روایت دیگر: از آن بوى خوش هر که استعمال کرد از مرد وزن البته پیس ‍ شد. ایضا ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که حضرت سید الشهداء علیه السّلام در صحراى کربلا تشنه شد، خود را به کنار فرات رسانید و آب برگرفت که بیاشامد، ملعونى تیرى به جانب آن جناب انداخت که بر دهان مبارکش نشست ، حضرت فرمود: خدا هرگز تو را سیراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند خورد سیراب نمى شد تا آنکه خود را به شط فرات افکند، و چندان آب آشامید که به آتش ‍ جهنم واصل گردید.ایضا روایت کرده اند که چون امام حسین علیه السّلام از آن کافر جفا کار آب طلبید، بدبختى در میان آنها ندا کرد که : یا حسین ! یک قطره از آب فرات نهواهى چشید تا آنکه تشنه بمیرى یا به حکم ابن زیاد در آیى ، حضرت فرمود: خداوندا، او را از تشنگى بکش و هرگز او را میامرز، پس آن ملعون پیوسته العطش فریاد مى کرد، و هر چند آب مى آشامید سیراب نمى شد تا آنکه ترکید و به جهنم واصل شد.و بعضى گفته اند که آن ملعون عبدالله بن حصین ازدى بود، و بعضى گفته اند که : حمید بن مسلم بود.ایضا روایت کرده اند که ولدالزنائى از قبیله ((دارم )) تیر به جانب آن حضرت افکند، بر حنکش آمد، و حضرت آن خون را مى گرفت و به جانب آسمان مى ریخت ، پس آن ملعون به بلائى مبتلا شد که از سرما و گرما فریاد مى کرد،و آتشى از شکمش شعله مى کشید و پشتش از سرما مى لرزید، و در پشت سرش بخارى روشن مى کرد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد، تا آنکه شکمش پاره شد و به جهنم واصل شد.ابن بابویه و شیخ طوسى به سانید بسیار روایت کرده اند از یعقوب بن سلیمان که گفت : در ایام حجاج چون گرسنگى بر ما غالب شد، با چند نفر از کوفه بیرون آمدیم تا آنکه به کربلا رسیدیم وموضعى نیافتیم که ساکن شویم ، ناگاه خانه اى به نظر ما در آمد در کنار فرات که از چوب علف ساخته بودند، رفتیم و شب در آنجا قرار گرفتیم ، ناگاه مرد غریبى آمد و گفت : دستورى دهید که امشب با شما به سر آوردم که غریبم و از راه مانده ام ، ما او را رخصت دادیم و داخل شد چون آفتاب غروب کرد و چراغ افروختیم به روغن نفت و نشستیم به صحبت داشتن ، پس صحبت منتهى شد به ذکر جناب امام حسین علیه السّلام و شهادت او، و گفتیم که : هیچکس در آن صحرا نبود که به بلائى مبتلا نشد، پس آن مرد غریب گفت که : من از آنها بودم که در آن جنگ بودند و تا حال بلائى به من نرسیده است ، و مدار شیعیان به دروغ است ، چون ما آن سخن را از او شنیدیم ترسیدیم و از گفته خود پشیمان شدیم ، در آن حالت نور چراغ کم شد، آن بى نور دست دراز کرد که چراغ را اصلاح کند، همین که دست را نزدیک چراغ رسانید، آتش در دستش مشتعل گردید، چون خواست که آن آتش را فرو نشاند آتش در ریش نحسش افتاد و در جمیع بدنش شعله کشید، پس ‍ خود را در آب فرات افکند، چون سر به آب فرو مى برد، آتش در بالاى آب حرکت مى کرد و منتظر او مى بود تا سر بیرون مى آورد، چون سر بیرون مى آورد، در بدنش مى افتاد، و پیوسته بر این حال بود تا به آتش جهنم واصل گردید.ایضا ابن بابویه به سند معتبر از قاسم بن اصبغ روایت کرده است که گفت : مردى از قبیله بنى دارم که با لشکر ابن زیاد به قتال امام حسین علیه السّلام رفته بود، به نزد ما آمد و روى او سیاه شده بود، و پیش از آن در نهایت خوشرویى و سفیدى بود، من به او گفتم که : از بس که روى تو متغیر شده است نزدیک بود که من تو را نشناسم ، گفت : من مرد سفید روئى از اصحاب حضرت امام حسین علیه السّلام را شهید کردم که اثر کثرت عبادت از پیشانى او ظاهر بود، و سر او را آورده ام .راوى گفت : که دیدم آن ملعون را که بر اسبى سوار بود و سر آن بزرگوار در پیش زین آویخته بود که بر زانوهاى اسب مى خورد، من با پدر خود گفتم که : کاش این سر را اندکى بلندتر مى بست که اینقدر اسب به آن خفت نرساند، پدرم گفت : اى فرزند! بلائى که صاحب این سر بر او مى آورد زیاده از خفتى است که او به این سر مى رساند، زیرا که او به من نقل کرد که از روزى که او را شهید کرده ام تا حال هر شب که به خواب مى روم به نزدیک من مى آید و مى گوید که بیا، و مرا بسوى جهنم مى برد و در جهنم مى اندازد، و تا صبح عذاب مى کشم ، پس من از همسایگان او شنیدم که : از صداى فریاد او ما شبها به خواب نمى توانیم رفت ؛ پس من به نزد زن او رفتم و حقیقت این حال را از او پرسیدم گفت : آن خسران مال خود را رسوا کرده است ، و چنین است گفته است .ایضا از عمار بن عمیر روایت کرده است که چون سر عبیدالله بن زیاد را با سرهاى اصحاب او به کوفه آوردند من به تماشاى آن سرها رفتم چون رسیدم ، مردم مى گفتند که : آمد آمد، ناگاه دیدم مارى آمد و در میان آن سرها گردید تا سر ابن زیاد را پیدا کرد و در یک سوراخ بینى او رفت و بیرون آمد و در سوراخ بینى دیگرش رفت ، و پیوسته چنین مى کرد.ابن شهر آشوب و دیگران از کتب معتبره روایت کرده اند که دستهاى ابحر بن کعب که بعضى از جامه هاى حضرت امام حسین علیه السّلام را کنده بود، در تابستان مانند دو چوب خشک مى شد و در زمستان خون از دستهاى آن ملعون مى ریخت ؛ و جابر بن زید عمامه آن حضرت را برداشت ، چون بر سر بست در همان ساعت دیوانه شد؛ و جامه دیگرى را جعوبة بن حویه برداشت ، چون پوشید، در ساعت به برص مبتلا شد؛ و بحیربن عمرو جامه دیگر را برداشت و پوشید، در ساعت زمین گیر شد.ایضا از ابن حاشر روایت کرده است که گفت : مردى از آن ملاعین که به جنگ امام حسین علیه السّلام رفته بودند، چون به نزد ما برگشت ، از اموال آن حضرت شترى و قدرى زعفران آورد، چون آن زعفران را مى کوبیدند، آتش از آن شعله مى کشید؛ و زنش به بر خود مالید، در همان ساعت پیس ‍ شد؛ چون آن شتر را ذبح کردند، به هر عضو از آن شتر که کارد مى رسانیدند، آتش از آن شعله مى کشید؛ چون آن را پاره کردند، آتش از پاره هاى آن مشتعل بود؛ چون در دیگ افکندند،آتش از آن مشتعل گردید؛ چون از دیگ بیرون آوردند، از جدوار تلختر بود و دیگرى از حاضران آن معرکه به آن حضرت ناسزائى گفت ، ازدو شهاب آمد و دیده هاى او را کور کرد.سدى ابن طاووس و ابن شهر آشوب و دیگران از عبدالله بن زباح قاضى روایت کرده اند که گفت : مرد نابینائى را دیدم از سبب کورى از او سؤ ال کردم ، گفت : من از آنها بودم که به جنگ حضرت امام حسین علیه السّلام رفته بودم ، و با نه نفر رفیق بودم ، اما نیزه به کار نبردم و شمشیر نزدم و تیرى نینداختم ، چون آن حضرت را شهید کردند و به خانه خود برگشتم و نماز عشا کردم و خوابیدم ، در خواب دیدم که مردى به نزد من آمد و گفت : بیا که حضرت رسول صلى الله علیه و آله تو را مى طلبد، گفتم : مرا به او چکار است ؟ جواب مرا نشنید، گریبان مرا کشید و به خدمت آن حضرت برد، ناگاه دیدم که حضرت در صحرائى نشسته است محزون و غمگین ، و جامه را از دستهاى خود بالا زده است ، و حربه اى به دست مبارک خود گرفته است ، و نطعى در پیش آن حضرت افکنده اند، و ملکى بر بالاى سرش ‍ ایستاده است و شمشیرى از آتش در دست دارد، و آن نه نفر که رفیق من بودند ایشان را به قتل مى رساند، و آن شمشیر را به هر یک از ایشان که مى زند آتش در او مى افتد و مى سوزد، و باز زنده مى شود و بار دیگر ایشان را به قتل مى رساند.من چون آن حالت را مشاهده کردم ، به دو زانو در آمدم و گفتم : السلام علیک یا رسول الله ، جواب سلام من نگفت و ساعیت سر در زیر افکند و گفت : اى دشمن خدا، هتک حرمت من کردى وعترت مرا کشتى و رعایت حق من نکردى ، گفتم :یا رسول لله شمشیرى نزدم و نیزه به کار نبردم و تیر نیانداختم ، حضرت فرمود: راست گفتى ، ولیکن در میان لشکر آنها بودى و سیاهى لشکر ایشان را زیاد کردى ، نزدیک من بیا، چون نزدیک رفتم دیدم طشتى پر از خون در پیش آن حضرت گذاشته است ، پس فرمود: این خون فرزند منن حسین است ، و از آن خون دو میل در دیده هاى من کشید، چون بیدار شدم نابینا بودم .در بعضى از کتب معتبره از دربان ابن زیاد روایت کرده اند که گفت : از عقب آن ملعون داخل قصر او شدم ، آتشى در روى او مشتعل شد و مضطرب گردید و رو به سوى من گردانید و گفت : دیدى ؟ گفتم : بلى ، گفت : به دیگرى نقل مکن .ایضا از سعید بن مسیب روایت کرده است که چون حضرت امام حسین علیه السّلام شهید شد، در سال دیگر من متوجه حج شدم که به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام مشرف شدم ، پس روزى بر در کعبه طواف مى کردم ناگاه مردى را دیدم که دستهاى او بریده بود و روى او مانند شب تار سیاه و تیره بود، به پرده کعبه چسبیده بود و مى گفت : خداوندا به حق این خانه که گناه مرا بیامرز، و مى دانم که نخواهى آمرزید؛ من گفتم : واى بر تو چه گناه کرده اى که نین نا امید از رحمت خدا گردیده اى ؟ گفت : من جمال امام حسین علیه السّلام بودم در هنگامى که متوجه کربلا گرید، چون آن حضرت را شهیدد کردند، پنهان شدم که بعضى از جامه هاى آن حضرت را بربایم ، و در کار برهنه کردن حضرت بودم . در شب ناگاه شنیدم که خروش ‍ عظیم از آن صحرا بلند شد، و صداى گریه و نوحه بسیار شنیدم و کسى را نمى دیدم ، و در میان آنها صدائى مى شنیدم که مى گفت : اى فرزند شهید من ، واى حسین غریب من ، تو را کشتند و حق تو را نشناختند و آب را از تو منع کردند، از استماع این اصوات موحشه ، مدهوش گردیدم و خود را در میان کشتگان افکندم ، و در آن حال مشاهده کردم سه مرد و یک زن را که ایستاده اند و بر درو ایشان ملائکه بسیار احاطه کرده اند، یکى از ایشان مى گویدکه : اى فرزند بزرگوار واى حسین مقتول به سیف اشرا، فداى تو باد جد و پدر و مادر و برادر تو.ناگاه دیدم که حضرت امام حسین علیه السّلام نشست و گفت : لبیک یا جداه و یا رسول الله و یا ابتاه و یا امیر المؤ منین و یا اماه یا فاطمه الزهرا و یا اخاه ، اى برادر مقتول به زهر جانگداز، بر شما باد از من سلام ، پس فرمود: یا جداه کشتند مردان ما را، یا جداه اسیر کردند زنان ما را، یا جداه غارت کردند اموال ما را، یا جداه کشتند اطفال ما را، ناگاه دیدم که همه خروش بر آوردند و گریستند، حضرت فاطمه زهرا علیه السّلام از همه بیشتر مى گریست .
پس حضرت فاطمه علیه السّلام گفت : اى پدر بزرگوار ببین که چکار کردند با این نور دیده من این امت جفا کار، اى پدر مرا رخصت بده که خون فرزند خود را بر سر و روى خود بمالم ، چون خدا را ملاقات کنم با خون او الوده باشم ، پس همه بزرگواران خون آن حضرت را برداشتند و بر سر و روى خود مالیدند، پس شنیدم که حضرت رسول صلى الله علیه و آله مى گفت که : فداى تو شوم اى حسنن که تو را سر بریده مى بینم و در خون خود غلطیده مى بینم ، اى فرزند گرامى ، که جامه هاى تو را کند؟ حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود که : اى جد بزرگوار شتردارى که با من بود و با او نیکیهاى بسیا کرده بودمم ، او به جزاى آن نیکیها مرا عریان کرد! پس حضرت رسالت صلى الله علیه و آله به نزد من آمد و گفت : از خدا اندیشه نکردى و از من شرم نکردى که جگر گوشه مرا عریان کردى ، خدا روى تو را سیاه کند در دنیا و آخرتت و دستهاى تو را قطع کند، پس در همان ساعت روى من سیاه شده و دستهاى من افتاد، و براى این دعا مى کنم و مى دانم که نفرین حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله رد نمى شود، و من آمرزیده نخواهم شد.
ایضا روایت کرده است که مرد خدادى ( آهنگرى ) در کوفه بود، چون لشکر عمر بن سعد به جنگ سید الشهداء مى رفتند، از آهن بسیارى برداشت و با لشکر ایشان رفت ، و نیزه هاى ایشان را درستت مى کرد و میخ ‌هاى خیمه هاى ایشان را مى ساخت و شمشیر و خنجر ایشان را اصلاح مى کرد، آن حداد گفت : من نوزده روز با ایشانن بودم و اعانت ایشان مى نمودم تا آنکه آن حضرت را شهید کردند.چون برگشتم شبى در خانه خود خوابیده بودن ، در خواب دیدم که قیامت بر پا شده است و مردم از تشنى زبانهایشان آویخته است و آفتاب نزدیک سر مردم ایستاده است و من از شده عطش و حرارت مدهوش بودم ، آنگاه دیدم که سواره اى پیدا شد در نهایت حسن و جمال و در غایت مهابت و جلال ، و چندین هزار پیغمبران و اوصیاى ایشان و صدیقان و شهیدان در خدمت او مى آمدند، و جمیع محشر از نور خورشید جمال اومنور گردیده ، و به سرعت گذشت ، بعد از ساعتى سوار دیگر پیدا شد مانند ماه تابان ، عرصه قیامت را به نور جمال خود روشن کرد و چندین هزار کس در رکاب سعادت انتساب او مى آمدند، و هر حکمى مى فرمود اطاعت مى کردند چون به نزدیک من رسید، عنان مرکب کشید و فرمود: بگیرید این را.ناگه دیدم که یکى از آنها که در رکاب او بودند بازوى مرا گرفت و چنان کشید که گمان کردم کتف م جدا شد، گفتم : به حق آن کى که تو را به بردن من مامور گردانید تو را سوگند مى دهم که بگوئى او کیست ؟ گفت : احمد مختار بود، گفتم : آنا که بر درو او بودند چه جماعت بودند؟ گفت : پیغمبران و صدیقان و شهیدان و صالحان ن گفتم : شما چه جماعتید که بر دور این مرد بر آمده اید و هر چه مى فرماید اطاعت مى کنید گفت ما ملائکه پروردگار عالمیانیم و ما را در فرمان او کرده است ، گفتم : مرا چرا فرمود بگیرید؟ گفت : حال تو مانند حال آن جماعت است چون نظر کردم عمر بن سعد را دیدم با لشکرى که همراه بودند، و جمعى را نمى شناختم و زنجیرى از آتش در گدرن عمر بود و آتش از دیده ها و گوشهاى او شعله مى کشید ن و جمعى دیگر که با او بودند پاره اى در زنجیرهاى آتش بودند، و پاره اى غلهاى اتش ‍ در گردن داشتند، و بعضى مانند من ملائکه به بازوهاى ایشان چسبیده بودند.چون پاره اى راه ما را بردند، دیدم که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله بر کرسى رفیعى نشسته است و دو مرد نورانى در جانب راستت او ایستاده اند، از ملک پرسیدم که : این دو مرد کیستند؟ گفت : یکى نوح علیه السّلام است و دیگرى ابراهیم علیه السّلام ، پس حضرت رسول صلى الله علیه و آله گفت : چه کردى یا على ؟ فرمود: احدى از قاتلان حسین را نگذاشتم مگر آنکه همه را جمع کردم و به خدمت تو آوردم ، پس حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: نزدیک بیاورید ایشان را.چون ایشان را نزدیک بردند، حضرت از هر یک از ایشان سؤ ال مى کرد که چه کردى با فرزند من حسین و مى گریست ، و همه اهل محشر از گره او مى گریستند، پس یکى از ایشان مى گفتم که : من آب بر روى او بستم ، و دیگرى مى گفت : من تیر به سوى او افکندم ، و دیگرى مى گفت : من سر او را جدا کردم ، و دیگرى مى گفت : من فرند او را شهید کردم ، پس حضرت رسالت صلى الله علیه و آله فریاد بر آورد: اى فرزندان غریب بى یاور من ، اى اهل بیت مطهر من ، بعد از من با شما چنین کردند؟ پس خطاب کرد به پیغمبران که : اى پدر م آدم و اى برادر من نوح و اى پدر من ابراهیم ، ببینید که چگونه امت من با ذریت من سلوک کرده اند؟ پس خروش از انبیا و اوصیا و جمیع اهل محشر بر آمد پس امر کرد حضرت زبانیه جهنم را که : بکشید ایشان را به سوى جهنم ، پس یک یک ایشان را مى کشیدند به سوى جهنم مى بردند، تا آنکه مردى را آوردند، حضرت از او پرسید که : تو چه کردى ؟ گفت : من تیرى و نیزه اى نینداختم و شمشیرى نزدم نجار بودم ، و با آن اشرار همراه بودم ، روزى عمود خیمه حصین بن نمیر شکست و آن را اصلاح کردم ، حضرت فرمود: آخر نه در آن لشکر داخل بوده اى ، و سیاهى لشکر ایشان را زیاده کرده اى ، و قاتلان فرزندان مرا یارى کرده اى ، ببرید او را به سوى جهنم ، پس اهل محشر فریاد بر آوردند که : حکمى نیست امروز مگر براى خدا و رسول خدا و وصى او.چون مرا پیش بردند و احوال خود را گفتم ، همان جواب را به من فرمود و امر کرد مرا به سوى آتش برند، پس از دهشت آن حال بیدار شدم و زبان من و نصف بدن من خشک شده بود، و همه کس از من بیزارى جسته اند و مرا لعنت مى کنند، و به بدترین احوال گذارنید تا به جهنم واصل شد.
در بیان بعضى از احوال مختار و کیفیت کشته شدن بعضى از قاتلان آن حضرت
شیخ طوسى به سند معتبر ا زمنهال بن عمرور روایت کرده است که گفت : در بعضى از سنوات بعد از مراجعت از سفر حج به مدینه وارد شدم و به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رفتم ، حضرت فرمود: اى منهال چه شد حرملة بن کاهل اسدى ؟ گفتم : او را در کوفه زنده گذاشتم ، پس حضرت دست مبارک به دعا برداشت و مکرر فرمود: خداوندا به او بچشان گرمى آهن و آتش را، منهال گفت : چون به کوفه برگشتم دیدم مختار بن ابى عبیده ثقفى خروج کرده است ، و با من صداقت و محبتى داشت ، بعد از چند روز که از دیدنى هاى مردم فارغ شدم ، و به دیدن او رفتم ، وقتى رسیدم که او از خانه بیرون مى آمد، چون نظرش بر من افتاد گفت : اى منهال ! چرا دیر به نزد ما آمى ، و ما رامبارک باد نگفتى ، و با ما شریک نگردیدى در این امر؟ گفتم ایهاالامیر من در این شهر نبودم و در این چند روز از سفر حج مراجعت نمودم ، پس با او سخن مى گفتم و مى رفتم تا به کناسه کوفه رسیدیم ، در آنجا عنان کشید و ایستاد و چنان یافتم که انتظارى مى برد، ناگاه دیدم که جماعتى مى آیند، چون به نزدیک او رسیدند گفتند: ایها الامیر بشارت باد ترا که حرملة بن کاهل را گرفتیم .چون اندک زمانى گذشت ، آن ملعون را بر آوردند، مختار گفت : الحمدالله که تو به دست ما آمدى ، پس گفت : جلادان را بطلبید، و حکم کرد دستهاى و پاهاى او را بریدند، و فرمود:پشته هاى نى آوردند و اتش بر آنها زدند، و امر کرد که او را در میان آتش ‍ انداختند، چون آتش در او گرفت من گفتم : سبحان الله ، مختار گفت : تسبیح خدا در همه وقت نیکوست اما در این وقت چرا تسبیح گفتى ؟ گفتم : تسبیح من براى ان بود که در این سفر به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رسیدم و احوال این ملعون را از من پرسیدند، چون گفتم که او را زنده گذاشتم ، دست به دعا برداشت و نفرین کرد او را که حق تعالى حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند، و امروز اثر استجابت دعاى آن حضرت را مشاهده کردم .پس مختار مرا سوگند داد که م تو شنیدى از آن حضرت این را؟ من سوگند یادکردم و بعد از نماز به سجده رفت و سجده را بسیار طول داد، و سوار شد چون دید که آن ملعون سوخته بود، برگشت و من هموراه او روانه شدم تا آنکه به در خانه من رسید، گفتم : ایها الامیر اگر مرا مشرف کنى و به خان من فرود آئى و از طعام من تناول نمائى ، موجب فخر من خواهد بود، گفت : اى منهال تو مرا خبر مى دهى که حضرت على بن الحسین علیه السّلام چهار دعا کرده است ، و خدا آنها را بر دست من مستجاب کرده است ، و مرا تکلیف مى کنى که فرود آیم و طعام بخورم ، و امروز براى شکر این نعمت روز ندارم ؟ و حرمله همان ملعون است که سر امام حسین علیه السّلام را براى ابن زیاد برد و عبدالله رضیع را با جمعى از شهدا شهید کرد، بعضى گفته اند که : او سر مبارک حضرت را جدا کرد.
ایضا روایتت کرده است که مختار بن ابى عبیده در شب چهارشنبه شانزدهم ربیع الاخر سال شصت و شش از هجرت خروج کرد، و مردم با او بیعت کردند به شرط آنکه به کتاب خدا و سنت رسول صلى الله علیه و آله عمل نماید، و طلب خون حضرت امام حسین علیه السّلام و خونهاى اهل بیت و اصحاب آن حضرت را، و دفع ضرر از شیعیان و بیچارگان بکند، و مؤ منان را حمایت نماید ن در آن وقت عبدالله بن مطیع از جانب عبدالله بن زبیر در کوفه والى بود، پس مختار بر او خروج کرد و لشکر او را گریزانید و از کوفه بیرون کرد، و در کوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت ، و عبیدالله بن زیاد در آن وقت حاکم ولایت جزیره بود، مختار لشکر خود را برداشت و متوجه دفع او شد، و ابراهیم پسر مالک اشتر را سپهسالار لشکر کرد، و ابو عبدالله جدلى و ابو عماره کیسان را همراه آن لشکر کرد، پس ابراهیم در روز شنبه هفتم ماه محرم از کوفه بیرون رفت با دو هزار کس ا ز قبیله مذحج و اسد، و دو هزار کس از قبیله تمیم و همدان ، و هزار و پانصد کس از قبیله کنده و ربیعه ، و دو هزار از قبیله حمرا- و به روایتت دیگر هشت هزار کس از قبیله حمرا - و چهار هزار کس از قبایل دیگر با او بیرون رفتند چون ابراهیم بیرون مى رفت ، مختار پیاده به مشایعت او بیرون آمد، ابراهیم گفت : سوار شتر شو خدا تو را رحمت کند، مختار گفت : مى خواهم ثواب من زیاده باشد در مشایعت تو و مى خواهم که قدمهاى من گرد آلود شود در نصرع و یار یآل محمد، پس وداع کردند یکدیگر را و مختار برگشت ، پس ‍ ابراهیم رفت تا به مدائن فرود آمد، چون خبر به مختار رسید که ابراهیم از مدائن روانه شده از کوفه بیرون آمد تا آنه در مدائن نزول کرد. چون ابراهیم به موث لرسیدد ن ابن زیاد لعین با لشکر بسیار متوجه موصل شد و در چهار فرسخى لشکر او فرود آمد، چون هر دو لشکر برابر یکدیگر صف کشیدند، ابراهیم در میان لشکر خود ندا کرد که : اى اهل حق ، واى یاوران دین خدا این پس زیاد است کشنده حسین بن على و اهل بیت او، و اینک به پاى خود به نزد شما آمده است با لشکرهاى خود که لشکر شیطان است ، پس ‍ مقاتله کنید با ایشان به نیت درست و صبر کنید و ثابت قدم باشید در جهاد ابشان ، شاید حق تعالى آن لعین را به دست شما به قتل رساند و حزن و اندوه سینه هاى مؤ منان را به راحت مبدل گرداند، پس هر دو لشکر بر یکدیگر تاختند، و اهل عراق فریاد مى کردند: اى طلب کنندگان خون حسین ، پس جمعى از لشکر ابراهیم برگشتند و نزدیک شد که منهزم گردند، ابراهیم ایشان را ندا کرد که : اى یاوران خدا صبر کنید بر جهاد دشمنان خدا، پس برگشتند و عبدالله بن یسار گفت : من شنیدم از امیر المومنین که مى فرمود: ما ملاقات خواهیم کرد لشکر شام را در نهرى که آن را خازر مى گویند ن و ایشان ما را خواهند گریزانید به مرتبه اى که از نصرت مایوس ‍ خواهیم شد، و بعد از آن بر خواهیم گشت و بر ایشان غالب خواهیم شد و امیر ایشان را خواهیم کشتت ن پس صبر کنید شما بر ایشان غالب خواهید گردید.
پس ابراهیم خود بر میمنه لشکر تاخت ن و سایر لشکر به جرات او جرات کردند و آن ملاعین را منهزم ساختند، از پى ایشان رفتند و ایشان را مى کشتند و مى انداختند، چون چنگ بر طرف شد، معلوم شد که عبید الله بن زیاد و حصین بن نمیر و شرحبیل بین ذل الکلاع و ابن خوشب و غالب باهلى و عبدالله ایاس سلمى و ابوالاشرس والى خراسان و سایر اعیان لشکر آن ملعون به جهنم واصل شده بودند.چون از جنگ فارغ شدند، ابراهیم به اصحاب خود گفت که بعد زا هزیمت لشکر مخالف ، من دیدم طایفه اى را که ایستاده بودند و مقاتله مى کردند، و من رو به ایشان رفتم و در برابر من مردى آمد و بر استرى سوار ببود و مردم را تحریص بر قتال مى کرد، و هر که نزدیک او مى رفت او را بر زمین مى افکند چون نظرش برمن افتاد، قصد من کرد، من مبادرت کردم و ضربتى بر دست او زدم و دستش را جدا کردم ، از استر گردید بر کنار افتاد، پس پاى او را جدا کردم ، و از او بوى مشک ساطع بود، گمان دارم که آن پسر زیاد لعین بود، بورید و او را طلب کنید پس مردى آمد و در میان کشته گان او را تفحص ‍ کرد، در همان موضع که ابراهیم گفته بود او را یافت و سرش را به نزد ابراهیم اورد، ابراهیم فرمود بدن اورا در تمام آن شب مى سوختند، و به دود آن مردود دیده امید خود را روشن مى کردند، و به خاکستر آن بداختر زنگ از آئینه سینه هاى خود مى زدودند، و به روغن بدن آن پلید چراغ امل و امید خود را تا صبح مى افروختند چون ((مهران )) غلام آن ملعون دید که به پیه بدن اقاى او در آن شب چراغهاى عیش خود را افروختند، سوگند یاد کرد که دیگر هرگز چربى گوشت را نخورد، زیرا که آن ملعون بسیار اورا دوست مى داشت و نزد او مقرب بود.
چون صبح شد، لشکر ابراهیم غنیمتهاى لشکر مخالف را جمع کردند و متوجه کوفه گردیدند، یکى از غلامان ابن زیاد لز لشکرگاه گریخت و به شام رفت نزد عبدالملک بن مروان ، چون عبدالملک او را دید گفت : چه خبر دارى از ابن زیاد؟ گفت : چون لشکرها به جولان در آمدند مرا گفت : کوزه ابى براى من بیاور، پس از آن آب بیاشامید و قدرى از آن را در میان زره و بدن خود ریخت ، و بقیه آب را بر ناصیه اسب خود پاشید و سورا شد و در دریاى جنگ غوطه خورد، دیگر او را ندیدم و گریختم و به سوى تو آمدم پس ابراهیم سر ابن زیاد را به سرهاى سروران لشکر او نزد مختار فرستاد، آن سرها را در وقتى نزد او حضار کردند که او چاشت مى خورد، پس خد را حمد بسیار کرد و گفت : الحمدالله که سر این لعین را وقتى آوردند نزد من که چاشت مى خوردم ، زیرا که سر سید الشهدا را به نزد آن لعین در وقتى بردند که او چاشتت مى خورد. چون سرها را نزد مختار گذاشتند، مار سفیدى پیدا شد و در میان سرها مى گردید تا به سر ابن زیاد رسید، پس در سوراخ بینى ان لعین داخل شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و باز در سوراخ گوش او داخل شد و از سوراخ بینى او بیرون آمد چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد، برخسات و کفش پوشید و ته کفش را مکرر بر روى آن لعین مى زد و بر جبین پرکین آن لعین مى مالید، پس کفش خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت : این کفش را بشوى که به کافر نجسى مالیده ام .پس مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شر حبیل بن ذى الکلاع را با عبدالرحمن بن ابى عمرة ثقفى و عبدالله بن شداد جشمى صایب بن مالک اشعرى به نزد محمد بن حنفیه فرستاد، و عریضه اى به او نوشت که : اما بعد به درستى که فرستادم یاوران شیعیان او را بسوى دشمنان تو که طلب کنند خون برادر مظلوم شهید تو را، پس بیرون رفتند با نیتت درست و با نهایت خشم و کین بر دشمنان دین مبین ، و ایشان را ملاقات کردند نزدیک منزل نصیبین ، و کشتند ایشان را به یارى رب العالمین ، و لشکر ایشان را منهزم ساختند و در دریاها و بیابانها متفرق گردانیدند، و از پى آن مدبران رفتند، و هر جا که ایشان با یافتند به قتل آوردند و کینه هاى دلهاى مومنان را پاک کردند و سینه هاى شیعیان را شاد گردانیدند، و اینک سرهاى سرکرده هاى ایشان را به خدمت تو فرستادم .چون نامه و سرها را به نزد محمد بن حنفیه آوردند، در آن وقت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در مکه تشریف داشتند، پس محمد سر ابن زیاد را به خدمت آن جناب چاشت تناول مى نمود، پس فرمود: چون سر پدر مرا نزد ابن زیاد بردند، او چاشت زهر مار مى کرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود، من در آن وقتت دعا کردم که : خداوندا مرا از دنیا بیون مبر تا آنکه بنمائى به من سر آن ملعون را در وقتى که من چاشت خورم ، پس ‍ شکر مى کنم خداوندى را که دعاى مرا مستجاب گردانید، پس فرمود آن سر را انداختند در بیرون .چون سر او را نزد عبدالله بن زبیر بردند، فرمود بر سر نیزه کنند و بگردانند، چون بر سر نیزه کردند، بادى وزید و آن سر را بر زمین افکند، ناگاه مارى پیدا شد و بر بینى آن علین چسبید، پس بار دیگر آن را بر نیزه کردند و باز باد آن را بر زمین انداخت و همان مار پدیا شد و بر بینى آن لعین چسبید، تا آنکه سه مرتبه چنین شد، چون این خبر را به ابن زبیر دادند گفت : سر این ملعون را در کوچه هاى مکه بیندازید. که مردم پامال کنند.
پس مختار تفحص مى کرد قاتلان آن حضرت را، و هر که را مى یافت به قتل مى رسانید، و جماعت بسیار به نزد او آمدند و از براى عمر بن سعد شفاعت کردند و امان از براى او طلبیدند، چون مختار مضطر شد گفت : او را امان دادم به شرط آنکه از کوفه بیرون نرود، و اگر بیرون رود خونش هدر باشد.روزى مردى نزد عمر آمد و گفت : من امروز از مختار شنیدم که سوگند یاد مى کرد که مردى را بکشد، و گمان من آن است که مقصد او تو بودى ، پس ‍ عمر از کوفه بیرون رفت بسوى موضعى در خارج کوفه که آن را حمام مى گفتند و در آنجا پنهان شد، به او گفتند که : خطا کردى واز دست مختار بیرون نمى توانى رفت ، چون مطلع مى شود که از کوفه بیرون رفته مى گوید: امان من شکسته شد، و تو را مى کشد، پس آن ملعون در همان شب به خانه برگشت .
راوى گوید: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم ، هیثم بن اسود آمد و نشست ، و بعد از او حفص پس عمر بن سعد آمد گفت : پدرم مى گوید که چه شد امانى ه مرا دادى ، و اکنون مى شنوم که ارداده قتل من دارى ، و اکنون مى شنوم که ارداده قتل من دارى ، مختار گفت که : بنشین ن و فرمود ابو عمره را بطلبید، پس دیدم که مرد کوتاهى آمد و سراپا غرق آهن گردیده بود، مختار حرفى درگوش او گفت و دو مرد دیگر را طلبید و همراه او کرد، بعد از اندک زمانى ابو عمره آمد و سر عمر را آورد، پس مختار به حفص گفت : این ر را مى شناسى ؟ گفت : اناالله و اناالیه راجعون ، مختار گفت : اى ابو عمره این را نیز به پدرش ملحق گردان که در جهنم پدرش تنها نباشد، ابو عمره او را به قتل آورد، پس مختار گفت : عمر به عوض امام حسین ، وحفص به عوض على بن الحسین ، و حاشا که خون اینها با خون آنها برابرى تواندکرد.پس بعد از کشتن ابن زیاد و عمر بن سعد، سلطنت مختار قوى شد و روساى قبایل و وجوه عرب همه مطیع و ذلیل او شدند، پس گفت : بر من هیچ طعامى و شرابى گوارا نیست تا یکى از قاتلان حسین و اهل بیتت او بر روى زمین هستند، و من هیچ یک از آنها را بر روى زمین زنده نخواهم گذاشت و کسى نزد من شفاعت ایشان نکند، و تفحص کنید و مرا خبر دهید از هر که شریک بوده است در خون آن حضرت وخون اهل بیت او یا معاونت قاتلان او کرده است ، پس ه رکه را مى آوردند مى گفتند که : این زا قاتلان آن حضرت است یا معاونت برقتل او کرده است ، البته او را به قتل مى رسانید.پس خبر به او رسیدد که شمر بن ذى الجوشن شترى از شتران حضرت را به غنیمت برداشته بود، چون به کوفه رسید، آن شتر را نحر کرده بود و گوشت او را قسمت کرده بود، چون این خبر شنید گفت : تفحص کنید، و از این گوشت داخل هر خانه اى که شده باشد مرا خبر کنید، پس فرمود آن انه ها را خراب کردند و هر که از آن گرفه یا خورده بود به قتل آوردند پس عبدالله بن اسید جهنى و مالک بن هیثم کندى و حمل بن مالک محارب را به نزد او آوردند، گفت : اى دشمنان خدا کحاست حین بن على ؟ گفتند: ما را به جبر به جنگ او بیرون بردند، گفت : ایا نتوانستید که بر او منت گذارید و شربت آبى به او برسانید؟ پس به مالک گفت که : تو بودى که کلاه آن امام مظلوم را برداشتى ؟ گفت : نه ، مختار گفت : بلى تو برداشتى ، پس ‍ فرمود که دستها و پاهاى او را بریدند، و او به خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد، و آن دو ملعون دیگر را فرمود گردن زدند.
پس قراد بن مالک و عمروبن خالد و عبدالرحمنن بجلى و عبدالله بن قیس ‍ خولانى را نزد او حاضر کردند، پس گفت : اى کشندگان صالحان ! خدا از شما بیزار باد، عطرهاى آن حضرت را در میان خود قسمت کردید در روزى که نحس ترین روزها بود، پس فرمود ایشان را به بازار بردند و گردن زدند.
پس معاذ بن هانى و ابو عمره را فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى که سر مبارک آن حضرتت را براى ابن زیاد برده بود، چون به خاه او رفتند، در بیت الخلا پنهان شده بود، در زیر سبدى او را پیدا کردند و بیرون آوردند، و در اثناى راه مختار را دیدند که با لشکر خود مى اید گفت : این لعین را برگردانید تا در خانه خودش به جاز یخودبرسانم ، پس ا:د به نزد در خانه او، و در آنجا او را به قتل رسانید و جسد پلیدش را به آتش سوخت و برگشت .
چون شمر بن ذى الجوشن را طلب کرد، آن ملعون به سوى بادیه گریخت ، پس ابوعمره را با جمعى از اصحاب خود بر سر او فرستاد، و با اصحاب او مقاتله بسیار کردند، آن ملعون خود نیز جنگ بسیار کرد تا آنکه از بسیارى جراحت مانده شد، او را گرفتند و به خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغنى را جوشانیدند و آن ملعون را در میان روغن افکندند، تا آنکه همه بدن پلیدش مضمحل شد.
به روایت دیگر: ابو عمره او را کشت ، و سرش را براى مختار فرستاد.
بس پیوسته مختار در طلب قاتلان آن حضرت بود، و هر که را مى یافت مى کشت و هر که مى گریخت خانه او را خراب مى کرد، و ندا مى کرد که : هر غلامى که آقاى خود را بکشد که از قاتلان آن شرت باشد و سر او را به نزد من بیاورد، من آن غلام را آزاد مى کنم و جایزه مى بخشم ، پس بسیارى از غلامان آقاهاى خود را کشتند وسرهاى ایشان را به خدمت او آوردند.
 

سوگنامه کربلا
(ترجمه لهوف )
نویسنده : سیّد بن طاوس
مترجم : محمّدطاهر دزفولى
به کوشش : صادق حسن زاده
ناشر: انتشارات مؤمنین




تاریخ : دوشنبه 90/9/7 | 8:23 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

متن عربى :
و جاءَتْ بَنُو اءَسَدٍ بِسِتَّةَ عَشَرَ رَاءْسا وَ جاءَتْ مَذْحِجُ بِسَبْعَةِ رُؤ وُسٍ وَ جاءَ سَائِرُالناسِ بِثَلاثَةَ عَشَرَ رَاءسا. قَاَل الرّاوى : وَ لَمَّا انْفَصَلَ ابْنُ سَعْدٍ لَعَنَه اللّهِ عَنْ کَربْلاء خَرَجَ قَوْمُ مِنْ بَنِى اءَسَدٍ فَصَلُّوا عَلى تَلْکَ الْجُثَثِ الطَّوَاِهِر الْمُرُمَّلَةِ بِالدِّماءِ، وَ دَفَنُوها عَلى ما هِىَ الاَّْنَ عَلَیَهْ وَ سارَ ابْنُ سَعْدٍ بِالَّسبْى الْمُشارِ اِلَیْهِ فَلَمّا قارَبُوا الْکُوفَةَ اِجْتَمَعَ اءَهْلُها لِلنَّظَرِ اِلَیْهِنَّ.
قَاَل الرّاوى : فَاءَشْرَفَتْ اِمْراءةُ مِنْ الْکُوفِیّاتِ، فَقالَتْ: مِنْ اءَىِّ الاْ سارى اءَنْتَنَّ ؟
فَقُلْنَ نَحْنُ اءُسارى آلِ مُحَمَدٍ ص .
فَنَزَلَتْ مِنْ سَطْحِها، فَجَمَعَتْ مُلاءً وَ اءُزُرا وَ مَقانِعَ، فَاءَعْطَتْهُنَّ فَتَغَطَّیْنَ. قَالَ الرّاوى : وَ کانَ مَعَ النِّساءِ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع ، قَدْ نَهَکَتْهُ الْعِلَّةُ، وَالْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنُ الْمُثَنّى ، وَ کانَ قَدْ واسى عَمَّهُ و امامَهُ فى الصَّبْرِ عَلى ضَرْبِ السُّیُوفِ وَ طَعْنِ الرَّماحِ، وَ اِنَّما اُرْتُثَّ وَ قَدْ اءُثْخِنَ بِالْجِراحِ.
ترجمه :
به خاکسپارى شهداى گلگون کفن  
راوى گوید: چون ابن سعد لعین از آن سرزمین بیرون آمد ، رفت به سوى کوفه با دستهاى خونین ، جماعتى از طایفه بنى اسد از خانه هاى خود بیرون آمدند و بر آن اجساد طیبه و طاهره ، نماز گزاردند و آن شهدا را به خاک سپردند در همان مکانى که اینک قبرهاى آنهاست ابن سعد لعین ، اسیران آل رسول صلى الله علیه و آله را برداشت و قبه همراه خود به کوفه رسانید و چون اهل بیت نزدیک کوفه رسیدند، مردم براى تماشاى اسیران به اطراف شهر آمدند در این هنگام زنى از زنان کوفه بر پشت بام آمد و فریاد زد: ((من اى الاسارى انتن ؟)) شما اسیران از کدام قبیله و خاندانید؟ اسیران گفتند: ((نحن اسارى آل محمد (ص)))! ما اسیران از آل محمد(ص) هستیم !
در این موقع آن زن از پشت بام پائین آمد و چندین قطعه لباس و چارقد و مقنعه به خدمت آنها آورد و تقدیمشان نمود آنان آن لباس و پوشاکها را پذیرفتند و آنها را حجاب و پرده خویش نمودند.
راوى گوید: امام سجاد علیه السّلام هم همراه زنان اهل بیت ، اسیر اشقیاء لئام ، بود، در حالیکه بیماری او را ضعیف و ناتوان ساخته بود و حسن مثنى فرزند امام حسن علیه السّلام نیز با زنان اسیر بود و او شرط مواسات در خدمت عموى بزگوار و امام عالى قدر خود به جاى آورده و صبر بسیار بر ضربت شمشیر و زخم نیزه نموده بود و در اثر زخمهاى بسیار که بر بدن شریفش رسیده بود، ضعیف و ناتوان گردید

سوگنامه کربلا(ترجمه لهوف )
نویسنده : سیّد بن طاوس
مترجم : محمّدطاهر دزفولى
به کوشش : صادق حسن زاده
ناشر: انتشارات مؤمنین





تاریخ : شنبه 90/9/5 | 9:0 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

چرا  نیل دونالدوالش می تازد؟

رسد امور فرهنگی وپالایش محتوایی کتب عرضه شده در بازار یکی از بدیهی ترین وظایف مسئولین محترم فرهنگی می باشد ولی متاسفانه نمی دانم چرا حضرات در خواب تشریف دارند وبرخی از کتب که نباید در معرض عموم باشند به راحتی و با آسان ترین روش ها مثل دانلود کتاب در دسترس قرار می گیرند.

مثل کتاب ((گفتگو با خدا )) نوشته نیل دونالد والش و یکی از مدعیان عرفان های نوظهور و معتقدان به تناسخ ومنکر قیامت.که در سایت ها ووبلاگهای مختلف متاسفانه عرضه می شود. امید که ما در خواب غفلت نباشیم ویا بهتر بگویم نمانیم!!!!!!

   یکی از   ارائه کننده گان دانلود کتاب مذکور

 .parsbook.org/1389/03/goftegu-ba-khoda.html

پرسش  : 

دیدگاه والش نسبت به مرگ، قیامت و نتیجه اعمال پس  از مرگ، چه می‌باشد؟ آیا وی به جهنم و بهشت اعتقاد دارد؟

یکی از رسالت های والش نفی تمامی آموزه‌های دینی حتی واقعیت مرگ و بازتاب اعمال پس از مرگ می باشد . والش مرگ را وهم وخیال دانسته توصیه به لذت بردن از این وهم می کند. 1 یکی از آموزه‌های وی، مانند بسیاری از عرفان‌های نوظهور، اعتقاد به تناسخ می‌باشد

 




تاریخ : چهارشنبه 90/8/25 | 12:0 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سعادتمند حقیقی کسی است که علی را در حیات او و پس از رحلتش دوست بدارد . ( پیامبر اکرم ص )

فاطمه، دختر اسد،در حال طواف بود که درد زایمان او را فرا گرفت؛پس وارد کعبه شد و امیر مومنان را در کعبه بزاد. ( امام سجادع )

 

ودیگر بار ، سخن از انسانی است برگزیده ...

انسانی که باتعبیر شاعرانه ، بلکه به واقع ، قلم را یارایی توصیف او نیست ...

او ، که برتر از وصف ، برتر از اندیشه و والاتر از جوهر کلام بود او که با شگفتی شکوفید وبا معیاری دیگر زیست و به گونه ای دیگر ماند ، وبا حالتی برتر رفت ... انسانی که شکوه واستواری کوه ، نرمخویی وزلالی آب ، خروشندگی صاعقه ، گرمی آفتاب ، گستردگی دریاها و ابهام وهیمنه ای بیشه زاران وجنگلهای انبوه ، وسادگی و صافی کویر و پاکی ملکوت خدا ، همه وهمه را یکجا در وجود خویش داشت ...

آری ، بار دیگر سخن از علی (ع) است ؛ مردی که شگفت زاده شد ، شگفت زیست و شگفت از چشم ما رفت ...

 

نام : علی

لقب : مرتضی

کنیه : ابوالحسن

نام پدر : عمران ابوطالب

نام مادر : فاطمه

تاریخ ولادت : 13 رجب ( 23 سال قبل از هجرت )

محل ولادت : مکه مکرمه خانه خدا

مدت امامت : 30 سال

مدت عمر: 63 سال

تاریخ شهادت : 21 رمضان المبارک سال 40 قمری

علت شهادت : تحریکات قطام

نام قاتل : عبدالرحمن بن ملجم

محل دفن : نجف اشرف

 

تولد :

ابن قعلب می گوید : با عباس - پسر عبدالمطلب - وگروهی دیگر ، رویاروی خانه خداوند نشسته بودیم فاطمه دختر اسد ، به سوی خانه خدا پیش آمد ، ایستاد و چنین گفت : « خداوندا ، به تو و پیامبرانت وکتابهایشان ایمان دارم . گفتار ابراهیم (ع) ، جد خود را راستین می دانم ، همانکه  این خانه را به فرمان تو بنا نهاد ...

تو را به او وبه این کودک که با خویش در شکم دارم سوگند می دهم که زادنش را بر من آسان کن ! »

در همین هنگام ، شگفتا ! به چشم خویش همه دیدیم که دیوار خانه خداوند از هم شکافت ، وآن گرامی بانو ، پا به درون گذارد ودیوار دوباره به هم بر آمد ...

شتابناک برخاستیم تا در خانه را باز کنیم ، اما باز نشد ... ودانستیم که حکمت خداوندی در کار است ...

چهار روز بعد ، آن عزیز بانو ، از خانه پا بیرون نهاد ، با کودکی در آغوش که به او می بالید ... وگفت : پیامی از غیب شنیدم که نامش را « علی » بگذار .

واین به روز جمعه سیزدهم رجب ، سی ام عام الفیل « 23 سال پیش از هجرت » بود .

 

کودکی ودامان پیامبر:

امام ، خود ، از این روزگاران چنین حکایت می فرمایند :

« به هنگام کودکی ، پیامبر مرا به دامان می گرفت ، به سینه می چسباند ، غذا را می جوید وبه دهانم می گذاشت واز بوی خوش خویش ، به مشام جانم می بویانید . او در گفتارم دروغ ودر کردارم اشتباه ونادانی نیافت .

خداوند ، پیامبر را از پس شیر خوارگی با بزرگترین فرشتگان همراه کرد تا شب وروز او را در راه بزرگواریها ونیکیهای جهان ، رهنمون باشد ؛ من نیز از پیامبر پیروی می کردم چنان وچنانکه کودک شیر خواری از مادر.

هر روز فرمان می داد که از کردارهای او پیروی کنم . هر سال به « کوه حرا » می رفت ، در اینهنگام ، هیچ کس جز من او را نمی دید ...

در آن ایام که اسلام ، هنوز ، در هیچ خانه راه نیافته بود وفقط پیامبر وهمسرش خدیجه ، مسلمان بودند ، من سومین مسلمان بودم ...نور وحی ورسالت را می دیدم وبوی پیامبری را می بوئیدم .

پیامبر گرامی ، پس از بعثت ، تا سه سال فرمان نیافت که اسلام را آشکار کند ، در این مدت ، تنی چند بدو ایمان آوردند که نخستین کس از مردان ، علی بود .

بدانهنگام که این آیه « وَ اَنذِر عَشیرَتکَ الاَقرَبین » در رسید که « خویشان نزدیک را بیم ده ! » ؛ علی به فرمان پیامبر ، چهل تن از خویشان را مهمان کرد از جمله : ابولهب ، عباس وحمزه را . غذایی که برای بیش از یکنفر کافی نبود آماده شد ، اما به اراده خداوند همه سیر شدند وچیزی از آن کاسته نشد وچون پیامبر خواست آنان را به اسلام دعوت کند ؛ ابولهب گفت :«محمد شما را افسون کرده است !» وهمین سخن موجب شد که حاضران بپراکنند وجلسه تعطیل شود .

ناگزیر پیامبر روز دیگر نیز به همانگونه مهمانی داد وبعد از صرف  غذا ، آغاز سخن کرد :

« ای فرزند عبدالمطلب ! در جوانان عرب ، کسی را سراغ ندارم که بهتر از آنچه من برایتان آورده ام ، آورده باشد . من نیکی (خیر) این جهان وجهان دیگر  را به ارمغان آورده ام ، خدا فرمان داده است تا شما را به سوی او بخوانم . پس ، کدامیک در این راه مرا یاوری خواهید کرد تا همو ، برادر ، وصی وجانشین من گردد؟

پیامبر این تقاضا را سه بار تکرار فرمود ، هر بار تنها علی برخاست وآمادگی خود را ابراز داشت ...

آنگاه پیامبر (ص) فرمود : این ، برادر ، وصی وجانشین من است سخنش را بشنوید واو را فرمان برید !

 

علی (ع) درنخستین شب هجرت :

با ابراز اسلام ، پیامبر از نظر قریش ، خطرناک شناخته شد .

سران قریش ، در « دارُالنٌَدوَة » گرد آمدند و در کشتن پیامبر به شور نشستند ، وسرانجام قرار بر آن شد که از هر قبیله ، یک تن برگزینند تا شبانه به خانه پیامبر بریزند و همه با هم او را بکشند .

پیامبر از سوی خدا آگاه شد و فرمان یافت که آنشب در جای خود نخوابد و شبانه هجرت کند .

پیامبر فرمان خدا را با علی گفت و به او دستور داد که به جای وی ، در بستر بخوابد ؛ به گونه ای که کسی نداند او به جای پیامبر خوابیده است . علی با جانبازی خود ، جان پیامبر گرامی را حفظ کرد وخطرهای این کار بزرگ را برخود هموار ساخت . واین کار چندان چشمگیر بود که خداوند آیه ای در این مقام ، فرو فرستاد :

« از گروه مردم ، کسی هست که جان خویش را در راه رضایت خداوند می فروشد وخدا در آمد واز بیراهه به سوی « غار ثور » در بیرون مکه ، شتافت ...

آدم کشان ، با شمشیرهای برهنه به بستر پیامبر یورش بردند ...

علی (ع) از جا برخاست ودر بستر نشست ...

قاتلان با حالتی بر آشفته پرسیدند : محمد کجا رفت ؟

؛ مگر من مامور ومسئول نگهداشت او بودم ؟!

 

علی (ع) ، امین پیامبر (ص) :

پیامبر خود امین قریش بود وهمه امانتها نزد او . اما آنگاه که مجبور شد به مدینه هجرت کند ، در خانه و قبیله اش امین تر از علی (ع) نیافت ، پس او را جانشین خود کرد تا امانت های مردم را به صاحبانشان باز گرداند وهم قرضهایش را بدهد ودختران وزنانش را به مدینه برساند ...

علی ، پس از انجام همه این کارهای مهم ، به همراهی فاطمه (مادر خود ) ، وفاطمه ( دختر پیامبر ص) وفاطمه ( دختر زبیر ) ودیگران ؛ به سوی مدینه به راه افتاد . در راه ، هشت تن از کفار مکه را که راه بر او بستند ، پراکند وچون به مدینه رسید ، پیامبر (ص) او را به خانه خود برد .

 

علی (ع) پیکار در راه خدا :

اسلام ، دین آشتی وزندگی است ؛ با آدمکشی موافق نیست . برای آنکسی که به عمد وبی جهت انسان با ایمانی را بکشد ، عذاب جاودانه مقرر کرده است .

اما در همانحال ، اسلام به جهت جامعیت  وهمه جانبه بودن ؛ یک دین جهانی است وهمه مردم باید به آن بگروند ، پس نیاز به دعوت از دیگران وتبلیغ  دارد.

آشکار است که از همان نخستین گامها ، کسانی که منافع شخصی خود را با پذیرش وحتی گسترش این دین ، در خطر می دیدند ، به مخالفت برخاستند . در همین جا ، قانون  اسلام جهاد مقدس را وضع وتشریع فرموده است تا کسانی را که با اسلام عناد می ورزند ، از میان بردارد .

ونیز ، دفاع  به حکم عقل ، در جایی که بیگانگان به مسلمانان یورش آورند ، ضروری می گردد ، به همین جهت ، دفاع وپیشگیری از هجوم بیگانگان از شاخه های جهاد اسلامی است که عقل وفطرت وانصاف ، به صحت آن حکم می کنند ...

وبیشترین وبلکه همه جنگهای پیامبر اسلام (ص) از نوع دفاع بوده است ...وحضرت عذلی (ع) در بیشتر جنگها حاضر می شد واز هیچ چیز جز خدا نمی ترسید . او پیکار ، نستوه ، سلحشور ، یگانه ، پرچمدار بود ...

چون شیر می غرید ، چون ابر می توفید و لشکر دشمن را چون گردباد لوله می کرد ومی پیچانید ونابود می ساخت ...

زرهش پس پشت نداشت که او هرگز از میدان نمی گریخت وپشت به دشمن نمی کرد ...

ضربه شمشیر آبدارش ، مرگ مجسم وهلاک قطعی بود ...

ضربتش را نیازی به ضربه دوم نبود ...

 

 

سخنان برگزیده از امام علی (ع) :

به خطای دیگران شاد مشو که همیشه از تو درستکاری سر نزند.

با بی توجهی به امور پست ، بر ارزش خود بیفزایید .

هر که بر حسدش غالب نشود ، بدنش گور جانش خواهد شد .

گواراترین زندگی را کسی دارد که از آنچه خداوند نصیب او کرده است خرسند باشد .

برترین کارها کاری است که برای خدا باشد .

آنچه دوست نداری درباره ات گفته شود در باره دیگران مگوی .

هر که میانه روی  پیشه سازد گرفتار فقر نشود .

هر که می خواهد آبروی خود را نگاه دارد ، باید از  جدال بپرهیزد.

در هر روز کار همان روز را انجام ده ، که هر روز را کاری [ ویژه ] است .

خوش رویی احسانی است بی هزینه .

نصیحت کردنت در حضور جمع ، سرکوفت است




تاریخ : چهارشنبه 90/8/25 | 12:0 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

همچنان که در بخش قبلی عرض نمودم اهمیت وضرورت آشنائی امثال ما با فناوری های نوین از آنجا بیشتر روشن می شود که می بینم دشمنان قسم خورده اسلام ومسلمین و در راس آن استکبار اسلام ستیز  متوجه شده اند که جنگ های نظامی آنان را به اهداف شوم وپلیدشنان نمی رساند لذا بر آن شده اند که از طریق سایبری وجنگ نرم به مقابله با جمهوری اسلامی ایران در آیند.

ادامه مطالبی که قول داده بودم تقدیم می شود

خدا در قرآن 

 نویسنده کتاب کفر آمیز  "تولدی دیگر "پس از ذکر توصیف زشت خداوند در تورات ص95 تا99 درباره خدای قرآن چنین اظهار نظر نموده است:

1. خدای قرآن. خدائی است در حد اعلی مطلق و خود کامه که بیرون از او هیچ قانونی، هیچ اراده ای و هیچ واقعیتی وجود ندارد. خدای محمد صرفا در بالای سر آنهاست و از موضع فرمانروای مطلقی با آنان سخن می گوید که هیچوقت از مسند خدائی خودش فرود نمی آید. خدای قرآن کاملاُ با خدای تورات انجیل متفاوت است زیرا در بیرون از این خدا اصولا هیچ واقعیتی و هیچ اختیاری وجود ندارد ص 102

نقد: اعتقاد به آفریدگار توانا به معنی پذیرش حاکمیت اراده او بر سراسر آفرینش است، ولی ویژگی این آفریدگار دانا وتوانا در قرآن آن است که به انسان از هر موجودی دیگری نزدیکتر است « نحن اقرب الیه من حبل الورید» 1 بیشترین ویژگی که در قرآن در رابطه میان خدا و انسان بر آن تأکید شده صفت رحمت و عطوفت و محبت او نسبت به انسان است. این را می توان از تکرار این گونه اوصاف در قرآن و مقایسه با صفات مربوط به خشم او نسبت به انسانهای بد کردار بدست آورد.

2. خداوند به آدمیان حتی در تهیه ساده ترین امور زندگی مثل مسکن و لباس و خوراک خودشان سهمی نداده، زیرا در قرآن گفته است: برای شما لباس تن خلق کرده ایم، خانه ساخته ایم و از آسمان برایتان آب فرو فرستادیم و نخلستانها وتاکستانها آفریدیم! سرانجام هم خداوند بهشت و دوزخ را برایشان مقدر کرده است، افرادی را به درستکاری واداشته وبه بهشت می برد و کسانی را به خطا کاری کشاند تا آنان را مستحق جهنم سازد.

برداشت نویسنده از این آیات نادرست است، زیرا بسیاری از این آیات که به نقش خداوند در دادن مسکن و لباس و خوراک و فرستادن آب از آسمان و... اشاره می کند نقش خداوند را در ایجاد نظام طبیعت و نعمت هایی که با اراده الهی در دسترس انسان قرار گرفته به وی گوشزد کرده است. بدون آنکه نقش انسان را در ساختن خانه وتهیه لباس و خوراک منکر شود یا آنکه وجود عوامل طبیعی را در ریزش باران و رویش گیاهان نفی نماید.

درباره قدرت انتخاب آزاد انسان هم آیات قرآن به این نکته توجه می دهد که همه جهان آفرینش و از جمله هستی انسان و اراده اش آفریده خداوند و تحت قدرت بیکران اوست وانسان تنها به این دلیل قدرت انتخاب دارد که اراده حکیمانه خداوند چنین آزادی را برای او مقدّر نموده است. و به او خاطر نشان ساخته است که اگر در اثر نیکوکاری به بهشت می رود، این تقدیر خداوند عادل است که پایان نیک خواهی را بهشت، وفرجام زشت کاری را جهنم قرار داده است. روشن است که این آیات نه اراده آزاد انسان را نفی می کند نه این حقیقت را که بهشت نتیجه کردار و رفتاری است که او آزادانه بدان دست یازیده است، انکار می کند.

نویسنده خود به آیاتی که به روشنی نکته بالا را بیان می کند اشاره کرده ولی بدون هیچ توضیحی از کنار آن گذشته و درصدد برنیامده تا ارتباط این دو گروه آیات با یکدیگر را فهم کند. وی اعتراف نموده است که قرآن در آیاتی تصریح کرده که خوب وبد آدمیان حاصل اعمال خودشان است و برای آدمی جز آنچه به سعی خود انجام داده حاصلی نیست نجم 29 ویا اینکه در آیه 104 انعام فرموده است: از سوی خدا برای شما آدمیان بینش ها و آگاهی هایی فراهم آمده است. پس کسی که آنها را فراگیرد به رستگاری می رسد و هر کس که آنها را نبیند در خسران باقی می ماند. باید افزود که برخی آیاتی که نویسنده در این قسمت به آنها اشاره کرده است هیچ دلالتی بر مدعای مد نظر وی ندارد.

 

دیدگاه فروید نسبت به ادیان توحیدی

3. فروید عقیده دارد که آنچه آئین توحیدی یهوه و قوم یهود شناخته شده از مکتب مصری آتون به خاور نزدیک راه یافته است.ص181

بدون تردید سابقه اندیشه توحیدی بسیار بیشتر از آئین یهود است و پیش تر از آن در تاریخ بشریت وجود داشته است. از قرآن استفاده می شود اولین انسانهای هوشمند و دارای فکر در روی زمین بر همین عقیده و باور بوده اند. مسئله قابل تامل در کلام نویسنده این است که آیا می توان وجود سابقه اندیشه توحیدی در سرزمین های مختلف را دلیل بر این گرفت که این اندیشه های توحیدی را پیامبران الهی از همسایگان ویا اقوام دیگر گرفته اند ویا پس از جستجوهایی درتاریخ انسانهای پیشتر، آنرا از نسل های پیشین وام گرفته اند! و آیا می توان با چنین ادعاهایی، ریشه دار بودن اندیشه توحیدی در درون فطرت انسانی را انکار کرد؟

حقیقت این است که برای توجیه و درک ریشه خداپرستی ابراهیم، موسی و عیسی علیهم السلام و دیگر خداپرستان تاریخ نیازی نیست به گذشته های دور باز گردیم، فطرت پاک آنان برای گرایش شان به سوی پروردگار یکتا کافی بوده است. وحی آسمانی هم آنان را مأمور کرده است تا این دعوت درونی را در شکل کاملش به انسانهای دیگر برسانند. دراین باره در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت.

طرح مسائل زندگی پیامبر(ص) در قرآن

4. نویسنده این پرسش را پیش آورده است که اگر قرآن پیام آسمانی برای همه مردمان و برای همه دورانهاست، چگونه مسائلی که از لحاظ زمانی و مکانی تنها به امور زندگانی روزمره پیامبر اختصاص دارند در آن مطرح شده است؟ ص 109

یافتن پاسخ این پرسش چندان دشوارنیست. برخی از این گونه آیات که نویسنده به آن اشاره کرده است، گرچه مربوط به زندگی پیامبر بوده ویا در رابطه با شخص ایشان نازل شده است، ولی حاوی رهنمودهایی برای همه انسانها می باشد. مثلا در آیه 53 احزاب گفته است:

« ای مسلمانان اگر از زنان پیامبر چیزی طلب می کنید آن را از ورای پرده بخواهید و سعی نکنید با آنها روبرو شوید که این روش برای پاک ماندن روان و جان شما و آنان بهتر است».

این آیه به عنوان هدایتی عام برای همه انسانها قابل فهم است. دستورات دیگری که در همین آیه و آیه 12 مجادله و51 حجرات آمده است تلاش اسلام وقرآن را برای آموزش آداب اجتماعی به مردم عرب بدوی و نا آشنا با تربیت اجتماعی آن روز نشان می دهد و اهمیت همیشگی این موضوع را در فرهنگ اسلامی روشن می سازد. آیاتی از قرآن هم به همسران پیامبر گوشزد می کند که یا سختی زندگی با پیامبر را تحمل کنید ویا آنکه از او جدا شوید وبه دنبال زندگی مرفه تری بروید1 در جای دیگر به آنان شیوه درست سخن گفتن با مردان را می آموزد و می گوید با مردان با چنان لحن و آهنگ سخن نگوئید که در آنان تمایلات زشت برانگیخته شود.2

دراین آیات نکات مهمی هم درباره روش زندگی ساده پیامبر و لزوم همراهی نزدیکان و منسوبین به ایشان وضرورت رعایت بیشتر اصول اسلامی توسط آنان به عنوان الگو برای دیگر مؤمنان، باز گو شده است. برخی از این آیات به جایگاه ومکانت والای پیامبرو برخی احکامی که خداوند بطور ویژه برای ایشان مقرر کرده است اشاره نموده و مسلمانان را از این احکام مطلع ساخته است. افزودن این نکته می تواند به فهم این بحث کمک کند که قرآن گرچه وحی آسمانی برای همه انسانها در طول تاریخ است ولی در عین حال، نقش راهنمای زندگی اولین نسل مسلمانان تاریخ را هم برعهده داشته و قدم به قدم آنها را در زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی شان هدایت کرده است. خداوند به جای آنکه کتابی ویژه برای مسلمانان نخستین در زمان پیامبر و کتابی دیگر برای انسانهای آینده نازل کند. این هر دو را در یک وحی وبا یک زبان جای داده است به گونه ای که هم انسان معاصر پیامبر از هر آیه آن حل مشکل روز و پاسخ سؤال خود را یافته است وهم انسانهای آینده تاریخ با ژرف نگری در این آیات می توانند پاسخ مشکلات زمان خود را از آن بدست آورند.

پرداختن پول به پیامبر(ص)

5. دو آیه مختلف قرآن حکایت از آن دارند که خداوند نخست به پیامبر خود توصیه کرده است که کسانیکه به قصد تبرک به دیدار او می آیند پولی بپردازند تا به مصرف معاش او برسد. ص110

نویسنده در این آیه در دوجا مرتکب اشتباه شده است. زیرا آیه 12 سوره مجادله که آنرا محاجه ذکر کرده است به مؤمنان خطاب می کند که: « اگر می خواهید با پیامبر با درگوشی و به نجوا سخن بگوئید لازم است که قبل از آن مبلغی را به عنوان صدقه به محرومان بپردازید و پس از آن برای نجوا نزد پیامبر بیایید.»

این حکم در حقیقت روشی احترام آمیز برای کم کردن این گونه ارتباطهای خصوصی با پیامبر بوده که درمجالس عمومی با حضور سایر مؤمنان کاری پسندیده به شمار نمی رفته است. نویسنده نجوا و در گوشی سخن گفتن با پیامبر را، به دیدار و ملاقات با پیامبر تفسیر کرده که معنایی کاملا اشتباه است.

وتعجب انگیزتر اینکه نویسنده از پیش خود به انتهای این آیه چنین افزوده است: « مؤمنان این مبلغ را به پیامبر بدهند تا او صرف زندگی شخصی اش کند!» مطلبی که در آیه از این سخن هیچ اثری نیست ، بلکه عکس آن صراحتا در آیات دیگر قرآن اعلام شده است که پیامبر در زندگی هیچ نیازی به کمک ندارد و هیچ مبلغی ومالی را از مسلمانان دریافت نمی کند.

به نظر می رسد نویسنده همین اشتباه را در مورد آیه 103 سوره توبه مرتکب شده است، آنجا که قرآن می فرماید: « ای پیامبر از اموال مردم صدقه بگیر ».زیر هیچ عالم و مفسری تاکنون گمان نکرده است که مقصود این آیه، گرفتن صدقه برای مصرف درزندگی شخصی پیامبر است، بلکه بدون تردید مقصود از صدقه در این آیه مانند آیات فراوان دیگر قرآن، گرفتن زکات و صدقاتی است که باید به مصرف محرومان ومستمندان برسد.




تاریخ : یکشنبه 90/8/15 | 11:12 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

جنگ نرم و تکلیف ما بخش اول

  یکی از نیازمندیهای بسیار ضروری و جدید فعالان عرصه فرهنگی بویژه مربیان پرورشی وطلایه داران امور تربیتی در زمان حال آشنائی ایشان با فناوریهای جدید من جمله آشنائی با روشهای استفاده وبهره مندی از مهارتهای رایانه وبه طور ویژه ADSL می باشد. این حقیر همواره بر این بوده ام که در این مهم به سهم خود بکوشم .چرا که وقتی به مخاطبان خود که دانش آموز ما هستند می نگرم ؛ می بینم که آنان همواره یک گام از ما جلوتر هستند.

    اهمیت وضرورت آشنائی امثال ما با فناوری های نوین از آنجا بیشتر روشن می شود که می بینم دشمنان قسم خورده اسلام ومسلمین و در راس آن استکبار اسلام ستیز  متوجه شده اند که جنگ های نظامی آنان را به اهداف شوم وپلیدشان نمی رساند لذا بر آن شده اند که از طریق سایبری وجنگ نرم به مقابله با جمهوری اسلامی ایران بر آیند.

     آنان که اهل مطالعه تاریخ و... هستند جریان فتح آندلس  (اسپانیا)را می دانند که توسط طارق فرمانده سپاه اسلام در زمان خلیفه دوم چگونه بود. و می دانندکه متاسفانه در جنگ نرم و تهاجم فرهنگی آن زمان مسلمانان در آندلس ویا اسپانیا شکست خوردند . چراکه مسیحیان وقتی دیدند که در جنگ نظامی حریف مسلمانان شهادت طلب نمی شوند ازطریق فساد وفحشا وترویج فرهنگ برهنگی کار را بجائی رساندند که جوان مسلمان بجای راهی شدن به مسجد به مشروب فروشی هائی می رفت که توسط دشمنان در مسیر همان مساجد تاسیس شده بود!!!

       این خود تلنگری است برای ما که فرمایشات داهیانه رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای را به گوش جان بگیریم و بحث شبیخون فرهنگی وجنگ سایبری را جدی بگیریم و خود و جوانان مان را برای مقابله هر چه تمام تر با آنان آماده نموده ودر مراحله بعدی کار را تاجائی پیش ببریم که از حالت دفاعی به حالت تهاجمی روی آوریم. انشاءالله.

ومااستطعتم من قوه ومن رباط الخیل

این حقیر مدتهای مدیدی است که در این عرصه فعالیت می نمایم و با ایجاد یک وبلاگ سعی نموده ام در حد بضاعت خود انجام وظیفه نمایم. به عنوان نمونه جدید ترین مقاله ای که در رابطه با مباحث فوق ونقد یک مورد از شیطنت های دشمنا رادر وبلاگ خود ارائه داده ام  به طور اختصار تقدیم می نمایم تا مشتی باشد نمونه خروار از فعالیت های کثیر دشمنان .

    برخی از خوش باوران تصورشان بر این بود که بعداز اعلام حکم امام خمینی (ره) د رباره سلمان رشدی . دیگر شاهد چنین مسائلی از طرف مزدوران شیطان نباشیم. ولی گذشت زمان ثابت کرد که دشمان قسم خورده اسلام ومسلمین همواره در حال شیطنت هستند وبرماست که همواره بیدار باشیم وخنثی کننده توطئه های آنان .

      خوب که دقت می کنیم می بنیم که بعداز نوشتن کتاب موهن آیات شیطانی توسط سلمان رشدی ملعون این خط سیر در قالب های دیگر و به روش های مختلف ادامه پیدا کرده .مثلا والش که با تفکرات ضد دینی اقدام به نوشتن کتاب " گفتگو با خدا" می نماید و متاسفانه در سایت های داخلی وخارجی  به آسانی" دانلود "می شود وباکمترین هزینه در اختیار نسل جوان قرار می گیرد .تداوم همان خط فکری شیطان صفتان است .   چگونه می شود که یک فرد ملحد مثل "والش " در کتاب مذکور ادعای پیامبری نماید و متاسفانه همان کتاب به وفور در داخل به فروش برسد ویادر قالب وبلاگ های مختلف به راحتی ارائه شود.!!!!

    قابل ذکر است که در شروع این جریان این جانب یک مقاله با عنوان چرا "والش " می تازد در وبلاگم قرار دادم که متاسفانه به اشتباه فیلتر شده بود.

 مورد دیگر:  

  " کتاب تولدی دیگر" نوشته شجاع الدین شفا معاون امور فرهنگی دربار محمد رضا پهلوی و رئیس کتابخانه ملی پهلوی است که متاسفا نه این هم تداوم همان خط فکری شیاطین است وکتاب مذکور با شیطنت تمام ریشه تمامی اعتقادات مسلمانان بویژ جونان را هدف قرار داده ودر محافل زیر زمینی دگر اندیشان داخلی مورد بحث وبر رسی قرار می گیرد .وبازهم متاسفانه دراینترنت قابل دسترس می باشد.

حال ببینیم  با این مواردی که مطرح شد تکلیف  چیست ؟ آیا راهی بجز تجهیز خودمان در مقابله با آنان باقی می ماند؟ وآیا نباید ما بر آن شویم که اصول اعتقادات جوانان را تاحدی تقویت کنیم که با خواندن امثال کتب مذکور دچار تزلزل نشوند وبرصراط مستقیم باقی بمانند؟ آیا ما تکلیفی جز واکسینه کردن نسل حال و آینده داریم ؟ مگر آینده از آن نسل امروز نیست . ؟ و...

 بخشی از  مقاله ای  را که در نقد   " کتاب تولدی دیگر" در وبلاگم  ارائه داده ام بطور اختصار تقدیم می نمایم . امید که مور استفاده وبهره مندی دوستان قرار گرفته و از راهنمائی صاحب نظران هم بهره مند شوم . انشاء الله.

   دریک نگاه کلی به کتاب مذکور می بینیم که نویسنده کمترین اطلاعات را از کتاب آسمانی ما مسلمانان" یعنی قرآن کریم " داشته و یا حد اقل این جور برداشت می شود.که اطلاعات وی بسیار سطحی است.

ما در احادیث  معصومین (ع) داریم :  من فسر القرآن برایه فلیتبوع مقعده من النار . هر کس که قرآن را با رای ونظر خود تفسیر کند جایگاهش آتش است.

با این وصف متوجه می شویم که تعبیر وتفسیر آیات الهی کار هرکس نیست . متخصصان علوم قرآنی با توجه با فرمایشات ائمه وسایر آیات قرآن وحکم عقل می توانند تفسیر ارائه کنند .ونمی شود با برداشت های ظاهری از آیات قرآن آن هم یک بخش از یک آیه آن را تفسیر کرد.والعاقل یکفی الاشاره.

متاسفانه نویسنده کتاب  " تولدی دیگر" با کمترین اطلاعات قرآنی اقدام به این مهم نموده است. وبه همین دلیل دچار اشتباهی فاحش شده که هر مسلمان ثابت قدم که کمی اطلاعات قر آنی داشته باشد متوجه می شود حرفهای نویسند مذکور چیزی جز لاطاعلات وخزعبلات نیست.

به عنوان نمونه چند مورد از مطالب کتاب فوق الذکر تقدیم می شود :

خدا در قرآن

نویسنده پس از ذکر توصیف زشت خداوند در تورات ص95 تا99 درباره خدای قرآن چنین اظهار نظر نموده است:

1. خدای قرآن. خدائی است در حد اعلی مطلق و خود کامه که بیرون از او هیچ قانونی، هیچ اراده ای و هیچ واقعیتی وجود ندارد. خدای محمد صرفا در بالای سر آنهاست و از موضع فرمانروای مطلقی با آنان سخن می گوید که هیچوقت از مسند خدائی خودش فرود نمی آید. خدای قرآن کاملاُ با خدای تورات انجیل متفاوت است زیرا در بیرون از این خدا اصولا هیچ واقعیتی و هیچ اختیاری وجود ندارد ص 102

نقد: اعتقاد به آفریدگار توانا به معنی پذیرش حاکمیت اراده او بر سراسر آفرینش است، ولی ویژگی این آفریدگار دانا وتوانا در قرآن آن است که به انسان از هر موجودی دیگری نزدیکتر است « نحن اقرب الیه من حبل الورید» 1 بیشترین ویژگی که در قرآن در رابطه میان خدا و انسان بر آن تأکید شده صفت رحمت و عطوفت و محبت او نسبت به انسان است. این را می توان از تکرار این گونه اوصاف در قرآن و مقایسه با صفات مربوط به خشم او نسبت به انسانهای بد کردار بدست آورد.

2. خداوند به آدمیان حتی در تهیه ساده ترین امور زندگی مثل مسکن و لباس و خوراک خودشان سهمی نداده، زیرا در قرآن گفته است: برای شما لباس تن خلق کرده ایم، خانه ساخته ایم و از آسمان برایتان آب فرو فرستادیم و نخلستانها وتاکستانها آفریدیم! سرانجام هم خداوند بهشت و دوزخ را برایشان مقدر کرده است، افرادی را به درستکاری واداشته وبه بهشت می برد و کسانی را به خطا کاری کشاند تا آنان را مستحق جهنم سازد.

برداشت نویسنده از این آیات نادرست است، زیرا بسیاری از این آیات که به نقش خداوند در دادن مسکن و لباس و خوراک و فرستادن آب از آسمان و... اشاره می کند نقش خداوند را در ایجاد نظام طبیعت و نعمت هایی که با اراده الهی در دسترس انسان قرار گرفته به وی گوشزد کرده است. بدون آنکه نقش انسان را در ساختن خانه وتهیه لباس و خوراک منکر شود یا آنکه وجود عوامل طبیعی را در ریزش باران و رویش گیاهان نفی نماید.

درباره قدرت انتخاب آزاد انسان هم آیات قرآن به این نکته توجه می دهد که همه جهان آفرینش و از جمله هستی انسان و اراده اش آفریده خداوند و تحت قدرت بیکران اوست وانسان تنها به این دلیل قدرت انتخاب دارد که اراده حکیمانه خداوند چنین آزادی را برای او مقدّر نموده است. و به او خاطر نشان ساخته است که اگر در اثر نیکوکاری به بهشت می رود، این تقدیر خداوند عادل است که پایان نیک خواهی را بهشت، وفرجام زشت کاری را جهنم قرار داده است. روشن است که این آیات نه اراده آزاد انسان را نفی می کند نه این حقیقت را که بهشت نتیجه کردار و رفتاری است که او آزادانه بدان دست یازیده است، انکار می کند.

نویسنده خود به آیاتی که به روشنی نکته بالا را بیان می کند اشاره کرده ولی بدون هیچ توضیحی از کنار آن گذشته و درصدد برنیامده تا ارتباط این دو گروه آیات با یکدیگر را فهم کند. وی اعتراف نموده است که قرآن در آیاتی تصریح کرده که خوب وبد آدمیان حاصل اعمال خودشان است و برای آدمی جز آنچه به سعی خود انجام داده حاصلی نیست نجم 29 ویا اینکه در آیه 104 انعام فرموده است: از سوی خدا برای شما آدمیان بینش ها و آگاهی هایی فراهم آمده است. پس کسی که آنها را فراگیرد به رستگاری می رسد و هر کس که آنها را نبیند در خسران باقی می ماند. باید افزود که برخی آیاتی که نویسنده در این قسمت به آنها اشاره کرده است هیچ دلالتی بر مدعای مد نظر وی ندارد.




تاریخ : یکشنبه 90/8/15 | 11:6 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

سالروز جشن شکوفه ها وآغاز مهر بر فرهنگیان محترم مبارکباد

امید که سالی خوب وخوش توام با علم  و عمل در راستای تحقق بخشی به اهداف نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران برای همگان میسر شود

آفرین




تاریخ : چهارشنبه 90/6/30 | 10:43 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

  • آقا موسا
  • وبلاگ من
  • اس ام اس دون
  • قالب وبلاگ
  • فال انبیاء
    فال انبیاء