سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ابراهیم مالک اشتر از فرمانده‌هان قیام مختار بود که به علت اختلافات بوجود آمده از مختار جدا شد و او را در مقابله با حمله زبیریان یاری نکرد.

 به گزارش خبر نگار باشگاه خبر نگار ان جوان  مختارنامه از سریال های فاخری که توسط میرباقری کارگردان سریال امام علی(ع) ساخته شده است. در این فیلم یکی از شخصیت‌ها تاثیر گذار در قیام مختار، پسر مالک اشتر نخعی فرمانده سپاه امیرالمومنین(ع) بود که در به عاقبت وی بعد از شهادت مختار اشاره نمی‌شود و  جنبه‌هایی از ابراهیم مالک اشتر برای مخاطبان  پنهان باقی می‌ماند.

بعد از قیام مختار و تسلط بر کوفه و در میان راه قیام، دشمن میان مختار و ابراهیم اختلاف افکنده وبه تفرقه افکنی پرداخت.این حیله دشمن موجب شد که میان ابراهیم ومختار جدایی وفاصله ایجاد شده و گویا ابراهیم در ادامه کار از نهضت مختار کناره گرفته بود، از این رو در پی حادثه حمله مصعب بن زبیر در پیوستن به مختار تعلل و سستی می ورزید و حتی گفته شده به نامه های مکرر و پشت سر هم مختار پس از شکست اولیه اش از قوای مصعب ، توجهی نکرده، نزد او باز نگشت .

همین کناره گیری او از مختار باعث شده بود که بعد از شهادت مختار، مصعب بن زبیر از یک سو و عبدالملک مروان از سوی دیگر در او طمع ببندند تا ابراهیم را که مردی پر نفوذ و مدیر بود، را با خود همراه سازند؛ از این رو مصعب نامه ای به ابراهیم نوشته به او وعده داد که در صورتی که حکومت ابن زبیر را بپذیرد، امارت مناطق شمالی عراق را به او می سپارد .نامه ی مشابهی نیز از سوی عبدالملک مروان «خلیفه اموی شام »به دست ابراهیم رسید. ابراهیم با یاران و مشاورانش در این باب به مشورت پرداخت و سرانجام تصمیم گرفت با مصعب بن زبیر همراه شود، پس نامه ای به مصعب نوشت و با گروهی از یاران خود از موصل یا نصیبین - مقر حکومت خود - حرکت کرد و به کوفه آمد و با مصعب ملاقات کرد .

سرانجام ابراهیم در سال 72 هجری در پی شکست لشکر عراق از سپاهیان عبدالملک مروان که برای تصرف عراق به جنگ مصعب بن عمیر فرستاده شده بودند، در 13 جمادی الاولی در سن چهل سالگی کشته شد و نزدیک سامراء به خاک سپرده شد

 




تاریخ : دوشنبه 93/8/19 | 8:2 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

 

نحوه کشته شدن یزید

یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام می‌کنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر می‌برد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند.

یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب می‌کشید. مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد.
یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام می‌کنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.
اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت که بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت می‌گرفت و یزید را بر زمین می‌کشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. اصحاب یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود.


اعدام سران کوفه
1ـ عـمـر بـن سـعد:
او فرمانده کل نیروهاى یزید در کربلا و از جمله کسانى بود که نامش در سـیـاهـه قـصـاص شـونـدگـان قـرار داشت. او پیش از دستگیرى به سراغ مختار آمد و خود را معرفى کرد و با شروطى، امان‌نامه گرفت. اما پس از کشتار قاتلان امام حسین(علیه السلام) در کوفه، نامه‌اى از محمد حنفیه به مختار رسید مبنى بر این که جزای عمر بن سعد را بدهد. مختار دید بـعـضـى از شـروط امـان‌نامه توسط عمرسعد نقض شده است. به همین بهانه، او را احضار کرد. او ابتدا قصد فرار داشت اما برایش میسر نشد. همین بهانه مختار را در کشتن او مصمّم ساخت .
او در مـقـابـل ابـو عـمـرو، رئیس شهربانى مختار مقاومت کرد تا امان بگیرد اما او را امان نداد. آنقدر بر پیکر او شمشیر زدند تا کشته شد و سر بریده‌اش را نزد مختار آوردند.
مختار از حفض فرزند عمر سعد پرسید: آیا او را مى‌شناسى؟ حفض گفت: در زندگى پس از او خیرى نیست .
مختار گفت: پس از او زندگى نخواهى کرد. سپس دستور داد او را نیز گردن بزنند، پس از آن که پـسر عـمـر سعد هم کشتـه شد اظهار داشت: یکى در مـقـابل خـون حسین(علیه السلام) و دیگرى در قبال على اکبر حسین ولى یکسان نیستند، به خدا قـسم اگـر سه چهارم قریش را بکشم تلافى یک بند انگشت حسین(علیه السلام) نشده است.(7) مختار سر بریده عمرسعد را به حجاز، نزد محمد حنفیه فرستاد. وقتى چشم فرزند امیرمؤمنان به سر بریده ابن سعد افتاد، فرمود:
«اَللّهـُمَّ لا تَنْسِ هذَا الْیَوْمَ لِلْمُخْتارِ وَاجْزِهِ عَنْ اهل بیت نَبِیِّکَ محمّدٍ(صلی الله علیه و آله) خَیْرَ الجَزاءِ. فَوَاللهِ ما عَلَى الُْمخْتارِ بَعْدَ هذا مِنْ عُتْبٍ» (8)؛ خدایا این روز مختار را داشته باش و او را از جانب خاندان پیامبرت محمد(صلی الله علیه و آله)، بهترین پاداش را عنایت فرما. به خدا سوگند، پس از این عتابى بر مختار نیست .


2ـ شـمـر بـن ذى الجـوشن؛
این فرد جنایتکار شماره یک کربلا، توانست از چنگ مختار بگریزد اما مختار دسـتـور داد کـه او را هـر کجا رفته اسـت پـیـدا کـنـنـد و بـه سـزاى اعمال ننگینش برسانند. شمر در ماجراى شورش کوفه بر ضدّ مختار از عاملان اصلى بود.
مـسـلم ضـبـائى، که هم قبیله شمر بود، مى‌گوید: «ما فرار کردیم و خود را به محلى در مسیر کـوفـه و بصره به نام ساتیدما رساندیم و در نزدیکى آن محل، دهکده کوچکى به نام کلتانیّه در حوالى سواحل فرات قرار داشت. ما در کنار تپّه‌اى مخفى شدیم که توسط یک روستایی جای ما لو رفت. شب هنگام بود که ماموران مختار ما را محاصره کردند. شمر را دیدم که جامه‌اى خوش‌بافت به تن داشت و بدنش پیس(بیماری برص) بود. ما حتى فرصت سوارشدن بر اسب را نیافتیم. درگیرى شدیدى رخ داد. ساعتى بعد صداى الله اکبر شنیدم و کسى فریاد زد خداوند، خبیثى را کشت.
شیـخ طوسى(ره) مى‌نویسد: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌کرد.»

عبدالرحمن بن عبد مى‌گوید: من شمر را به هلاکت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جاى آورد و دستـور داد آن سـر را بـالاى نـیـزه کـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد

3ـ بـجـدل بن سلیم:

وی در روز عاشورا، براى غارت انگشتر امام حسین(علیه السلام)، انگشتان حـضـرت را قـطـع کـرد. مـخـتـار دسـتـور داد انـگـشـتان آن خبیث را قطع کردند، سپس دو پایش را بریدند و آنقدر در خون غلتید تا به هلاکت رسید

4 ـ خـولى بـن یـزیـد اصـبـحـى:

وی از چـهـره‌هـاى کـثـیـف حـادثـه عـاشـورا بـود. او مـامـور حـمـل سـر بـریـده امـام حـسـیـن(علیه السلام) و قـاتـل عـثـمـان بـن عـلى، بـرادر امـام حـسین(علیه السلام)، بوده است.

عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خولى سپرد تا نزد عبیدالله ببرد، چون خـولى وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود، لذا به خانه خود رفت و سر را زیر طشت نهاد. زنش پرسید چه خبر آوردى؟ خولى گفت: ثروت روزگار را برایت آورده‌ام، این سر حسین بن على است که در خانه ما است. زن گفت: واى بر تو، مردم با طلا و نقره از سفر مى‌آیند و تو سر پسر پیغمبر را به خانه مى‌آورى؟ به خدا قسم من دیگر با تو زندگی نخواهم کرد. زن هنگام خارج شدن از خانه، مـشاهده کرد که نور از زیر طشت تـا آسمـان مـتـصل است. مى‌گوید به خدا قسم مرغان سفیدى را دیدم که اطراف طشت در پروازند. وقتی صبح شد خولى سر امام را نزد ابن زیاد برد.

مـخـتـار، ابو عـمره رئیس گارد خود را با جمعیتى مامور کرد تا خولى را دستگیر کنند. ایشان خـانه خـولى را مـحاصره کردند، ابوعمره وارد خانه شد و خانه را بازرسى کردند. از زنش سراغ خولی را گرفتند. او گـفـت نمـى‌دانم ولی با دست و سر به طرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بیرون کشیدند در حالی که زنبیلى به جاى کلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره به سراغ مختار فـرستـاد و درباره وى کسب تکلیفى نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانه‌اش او را بکشند و سپـس جسدش را آتـش زدند، مـخـتـار ایستـاد تـا تـمـام جسد به خـاکستـر تبدیل شد.

5ـ سنان بن انس:

وی از چهره‌هاى جنایتکار کربلا و کسى است که به خیمه‌هاى امام حسین (علیه‌السلام) یـورش بـرد و در آخـرین لحظات عمر امام، نـیـزه‌اش را به سینه حضرت فرو برد. در بـعـضـى مـقـاتـل نـیـز نـقـل شـده کـه او سـر مـقـدس امـام حـسـیـن(علیه السلام) را از بـدن جـدا کـرده اسـت.پـس از دستگیرى او، به دستور مختار، دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشـت کـه او را در دیـگ روغـن جـوشـان افـکـنـدنـد و اینگونه به نتیجه اعمال زشت خود رسید.



6- حکیم بن طفیل قاتل حضرت اباالفضل علیه السلام

حکیم بن طفیل از سران حادثه عاشورا بود، که امام حسین(علیه السلام) را تیرباران نمود و حضرت اباالفـضل(علیه‌السلام) را شهید کرد و لباس و اسلحه او را غـارت نمـود. عـبدالله بن کامـل به دستور مختار، او را دستگیر کرد. عدى بن حاتم، که هم قبیله او بود، از او شـفـاعـت کرد، اما مؤثر واقع نشد و به دستور ابن کامل، که از فرماندهان مختار بود، او را تیرباران کردند.
حکیم را که شانه‌هایش بسته بود در کنارى نگه داشتند و به او گفتند: تو بودى که لباس‌هاى عـباس بن على(علیهماالسلام) را غارت کردى؟ اکنون لباس‌هاى تو را در زنده بودنت بیرون مى‌آوریم. پس او را برهنه کردند و آنگاه گفتند: تو بودى که تیر به طرف حسین(علیه السلام) پـرتـاب نمودى و مى‌گویى که تیر من به جامه امام رسید و او را آزار نرسانید؟ به خدا قسم تو را تیرباران مى‌کنیم چنان که امام را هدف تیر قرار دادى. پس از سه طرف تیرها به سویش پرتاب گردید و او را بر زمین افکند، آنقدر تیر بر بدنش زدند که مانند خارپشت گردید.


7- عبیدالله بن زیاد:
پـس از آن که مـخـتـار از طرف شورشیان کوفه آسوده خاطر شد و آنان را سر جاى خود نشانید ابراهیم پسر مالک اشتر را مامور جنگ با ابن زیاد نمود.
در حین جنگ ابراهیم شخصاً ابـن زیـاد را از نـظر دور نمى‌داشت و صف‌ها را مى‌شکافت تا خود را به او برساند. ابن زیاد غرق در سلاح، با نیزه‌اش به هر طرف حمله مى‌کرد. ناگهان ابراهیم، خـود را در مقابل ابن زیاد دید و چون عقابى شکارى به او حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محکم بر کمر او فرود آورد که تاریخ مى‌نویسد: ابن زیاد جلوى دست و پاى اسبش، غلتید و همانند گاوى که سرش را بریده باشند، صدا مى‌کرد.بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالاى بـدن او بـه یـک طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را کشتم.» نکته قابل توجه اینجاست که این واقعه در روز عاشوراى سال 67 ه‍ . ق واقع شد و او در آن هنگام سى و نه ساله بود
ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنـش جـدا کـرده و جـسـدش را بـه آتـش کشیدند.سپس گفت: «خدا را شکر مى‌کنم که ابن زیاد به دست من کشته شد.»
سر ابن زیاد را براى مختار آوردند و مختار برخاست و پایش را روى سر او نهاد و سپس دستور داد کفش او را آب بکشند و طاهر کنند، آن را بر دروازه شهر کوفه نصب نمود و سپس دستور داد آن سـر را بـا تعدادى از سرهاى بریده سران شام بـه مدینه نزد امام سجاد(علیه السلام) و محمد حنفیه بفرستند.
هنگامى که سر ابن زیاد را نزد امام سجاد(علیه السلام) آوردند، امام با جمعى بر سفره غذا نشسته بودند. وقـتـى چـشـم امـام بـه سـر بـریـده قـاتل پدرش و شهداى کربلا افتاد، دست‌ها را به دعا برداشتند و فرمودند:
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی اَدْرَکَ لی ثاری مِن عَدُوّی وَ جَزَا اللهُ الُْمختارَ خَیْراً؛ خـدا را شـکـر کـه انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزاى خیر دهد.
آنگاه امام با شادمانى، رو به حاضران کردند و فرمودند:
«وقـتـى مـرا نـزد ابـن زیاد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم که زنده بمانم و سر ابن زیاد را ببینم.»


داستان سر ابن زیاد

ابراهیم سر ابن زیاد را به کوفه نزد مختار فرستاد، سر ابن زیاد را در گوشه قصر نهادند. مارى باریک پیدا شد و میان سرها گردش مى‌کرد تا به سر عبیدالله رسید وارد دهان او شد و از بینی‌اش خارج گردید، و از بینى وارد مى‌شد و از دهنش خارج مى‌گردید، و مکرر این عمل را انجام مى‌داد.
مرجانه مادر عـبیدالله پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) به او گفت: اى خبیث، فرزند پیامبر را کشتى؟ هرگز روى بهشت را نخواهى دید.
8ـ حـرمـله:

شیخ طوسى(ره) در امالى مى‌نـویـسـد: منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد (علیه السلام) مى‌گوید: پس از زیارت خانه کعبه، به مدینه رفتم و خدمت امام سجاد(علیه‌السلام) شرفیاب شدم. امام از من پرسید: اى منهال، از حرمله چه خبر؟ گفتم: هنگامى که از کوفه خارج شدم، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند کرد و چنین فرمود:
«اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ؛ خدایا، سوزش شمشیر را بـه او بـچـشان. خدایا، سوزش شمشیر را به او بچشان. خدایا، سوزش آتش را به او بچشان.»
از نفرین امام سجاد(علیه السلام)، که مظهر عفو و گذشت از خطاکاران بود، معلوم مى‌شود که حرمله چقدر دل اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) را به درد آورده است.
ابو مخنف از امام باقر(علیه السلام) نقل مى‌کند: هنگامى که على اصغر در آغوش پدر هدف تیر حرمله واقع شد، امام حسین(علیه السلام) آنان را نفرین کرد و فرمود:
«وَانْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظَّالِمینَ؛ خدایا، انتقام ما را از این ستمگران بستان.»منهال گفت: پس از زیارت مدینه، عازم کوفه شدم. وقتى به کوفه رسیدم، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه کربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قدیمى داشتم. به قصد دیدار مختار از خانه خارج شدم. وقتى چشم مختار به من افتاد، گفت: هان منهال، کجا بودى تا حالا به دیدن ما نیامدى و در قیام با ما همراه نبودى؟ گفتم: امیر، من به سفر حج رفته بودم . با هم مشغول صحبت شدیم تا به محله کناسه رسیدیم. خبر دادند که حرمله در این محله مخفى شده است. مـامـوران به سرعت، به جست و جو پرداختند و زمانی نگذشت که فردى را کشان کشان به نزد مختار آوردند. آرى، او حرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندى فریاد زد: خدا را شکر که به چنگم افتادى! و بى درنگ، فریاد زد: جلاّد، جلاّد .
جـلاّدان جلو آمدند.مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع کنید. (همان دو دستى که با یکى کمان را مى‌گرفت و با دیگرى تیر را رها مى‌کرد؛ یک بار گلوى على اصغر را نشانه گرفت، یک بار چشم اباالفضل (علیه السلام) را نشانه رفت و یک بار هم قلب حسین(علیه السلام) را شکافت.) سپس فریاد زد: دو پایش را هم قطع کنید!
ماموران اجرا کردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش .
فوراً چوب‌هاى خشک و نازکى را روى بدن نیمه جان او ریختند و آن را به آتش کشیدند.
منهال مى‌گوید: از تعجّب بلند گفتم: سبحان الله !
مختار گفت: علت این جمله‌اى را که گفتى چه بود؟!
گفتم: گوش کن تا برایت بگویم و ماجراى نفرین امام سجاد(علیه السلام) را برایش تعریف کردم.
مختار با تعجب پرسید: خودت از امام این نفرین را شنیدى؟!
گفتم: بله. مختار از اسبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده‌اش را طولانى کرد، سپس برخاسـت و سوار شد و تا آن وقـت جسد حرمله به زغال تبدیل شده بود.

 

 

 

 




تاریخ : دوشنبه 93/8/19 | 7:51 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر
نویسنده و مجری سرشناس جهان عرب، در مقاله‌ای به انتقاد از مواضع کشورهای عرب در قبال ایران پرداخته و با بیان حقایقی غیر منتظره درباره ایران اذعان کرده است که در حالی که اعراب در لبنان قمارخانه و هتل می‌سازند، ایران مقاومت را تقویت می‌کند.

«فیصل قاسم» که از مجریان مشهور شبکه الجزیره و از مخالفان سرسخت ایران و جبهه مقاومت است، در یادداشتی در روزنامه فرامنطقه‌ای «القدس العربی» چاپ لندن، نوشت: عرب‌‌ها باید در زمینه سرمایه‌گذاری، برنامه‌ریزی و صبر و استقامت، ایران را الگو قرار دهند.

قاسم در ادامه با اذعان به این که ایران، تثبیت ائتلاف ‌ها و حضور خود را در منطقه از ده ‌ها سال پیش آغاز کرده، می‌گوید: گویی برخی کشورهای عربی کاری ندارند، جز اینکه از افزایش نفوذ ایران در منطقه - به ویژه پس از توافق‌ هسته‌ای و «نزدیک شدن» ایران و آمریکا - شکایت کنند و بنالند. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است که برخی گویی ناگهان از خواب غفلت بیدار شده‌اند و به خطر نفوذ ایران پی برده‌اند.

این نویسنده معروف عرب به عنوان شاهد مثال برای ادعای خود، به سابقه روابط و مناسبات ایران و سوریه در زمان «حافظ اسد» اشاره کرده و می‌نویسد: حافظ اسد همزمان با ایران و کشورهای عربی طی چند دهه روابط ممتازی داشت، اما چرا در آن همه مدت هیچ یک از عرب ‌ها به روابط و ائتلاف ایران و سوریه شک نکرد؛ آیا نظام سوریه در زمان حافظ اسد، به مثابه سنگ محک در روابط ایران با کشورهای عرب نبود؟

فیصل قاسم در ادامه با بی توجهی به مواضع مبتنی بر حمایت از مظلومان و جانبداری از حق ایران در قبال کشورهایی چون عراق، یمن و غیره، مدعی شده است: نفوذ ایران در عراق از ابتدای دهه نود قرن گذشته آغاز شده و اعراب میلیارد‌ها دلار برای سرنگونی یک نظام عربی هزینه می‌کنند، آن گاه ایران آن کشور را در «طبقی از طلا» تحویل می‌گیرد و به گسترش نفوذ خود در آن می‌پردازد.

او سپس خطاب به اعراب می‌گوید: ایران را سرزنش نکنید. ایران، بخواهیم یا نخواهیم، برنامه‌ای دارد که بر اساس یک راهبرد قدرتمند و دقیق برنامه‌ریزی شده است؛ بنابراین ایران با بهره گیری از توانمندی‌های داخلی و بدون وابستگی به شرق و غرب، چنان قدمی در زمینه نظامی و فناوری هسته‌ای برداشته که جهانیان را بهت زده کرده و سالهاست که دنیا در زمینه برنامه اتمی با ایران سرگرم مذاکره است و این حقیقتی است درخور احترام نه محکومیت، هرچند که برخی با ایران اختلاف سیاسی داشته باشند.

به گزارش العالم، این نویسنده سرشناس در پایان مقاله می‌نویسد: 50 سال پیش خیلی ‌ها تصورش را هم نمی‌کردند که ایران از چنین نفوذ و جایگاهی در منطقه برخوردار شود، اما اینک این امر به یک حقیقت تبدیل شده است و ایران برنامه‌ای بلند مدت در پیش گرفته و بدون شک همین مساله بسیاری از کشورهای عربی را آزار می‌دهد و باعث شده است که نسبت به این کشور کینه بورزند و ملت‌های عرب را بر اساس تعصبات مذهبی علیه ایران تحریک کنند؛ اما باید از آن‌ها پرسید که چرا طرح و برنامه‌های «اصولی» و «عربی» خاص را برای مقابله با نفوذ روز افزون ایران و ترکیه به کار نمی‌گیرید؟ این درحالی است که ایران، اورانیوم را غنی سازی می‌کند و ما کشورهای عربی تنباکوی قلیان؟!








تاریخ : سه شنبه 93/1/26 | 9:25 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

 

مستند «نوزاد من چه می گوید؟ 2 و 1» نام اصلی: Dunstan Baby Language مستند زبان کودک دانستن + دوبله فارسی

موضوع: این مستند جذاب و دیدنی، تلاش یک مادر موسیقیدان برای شناسایی انواع آوا و گریه‌های نوزادان ، به تصویر می‌کشد.

Neh
یا Nah
یعنی    :  من گرسنه ام      I "m hungry
 اگر شما در گریه نوزاد خود این صدا را میشنوید یعنی اینکه زمان شیر دادن است. بخش مهم این صدا حرف "ن" است که در ابتدای گریه شنیده میشود. (صدای "ایننقه"را در گریه  میتوانید تشخیص بدهید.)

Owh
یعنی  :  من خسته ام     I "m sleepy  
 نوزادان این صدا را که شبیه صدای خمیازه کشیدن است بهنگام خستگی ایجاد میکنند. دهان نوزاد معمولا به شکل بیضی باز میشود.

Eh
یعنی  :  میخواهم آروغ بزنم      I have gas
این صدا زمانی ایجاد میشود که عضلات سینه نوزاد منقبض میشود و او میخواهد آروغ بزند.گاه ممکن است صدای تکراری "eh-eh-eh-eh." را بشنوید. آروغ زدن در هر ساعتی از روز ممکن است نیاز باشد و الزاما تنها بعد از شیر خوردن نیست. پس به راهنمایی نوزاد خود توجه کنید.

Eairh  
یعنینفخ دارم     I have lower gas
 اگر شما بشنوید که نوزادتان چنین صدایی ایجاد میکند یعنی نفخ دارد و نیاز به تسکین. به دقت گوش دهید ممکن است این صدا را هم بشنوید: "eeerrrhhh" or "air.". زمانی که عضلات اطراف شکم نوزاد منقبض میشوند این صدا ایجاد میشود.زمانی که گاز از معده وارد روده نوزاد بشود او این صدا را ایجاد میکند و نیاز دارد که گاز را خارج کند. اگر آروغ اش را نگرفته باشید این مرحله پیش می اید. میتوانید به یکی از تکنیکهای زیر به او کمک کنید:
- نوزاد را روی شکم بخوابانید و پشتش را ماساژ بدهید.
-نوزاد را به پشت روی زمین بخوابانید و شکمش را به آرامی ماساژ دهید. (ماساژ بهتر است در جهت عقربه های ساعت که هم جهت با حرکت مدفوع در روده است و در اطراف ناف بصورت دایره ای به شعاع تقریبی 5 سانت انجام شود.

Heh
یعنی   :  من ناراحتم    I "m experiencing discomfort
بسیاری از مادران براحتی این صدا را تشخیص میدهند. گاه ممکن است این صدا این چنین هم تکرار شود:"heh-heh-heh" or "ha-ha-ha-ha.". حال شما باید چک کنید که آیا او گرم یا سردش است؟ شاید پوشک  نیاز به تعویض دارد. گاهی وقت ها هم تنها جابجا کردن وضعیت نوزاد مشکلش را حل میکند.
                                                                
در پایان باید گفت :

- ت
مام کودکان منحصر بفرد هستند و هیچ 2 نوزادی گربه مشابه ندارند.
- پس سعی کنید زبان خاص نوزادتان را با توجه به صداهای کلیدی بشناسید.
- اگر شما بیش از یک صدا را میشنوید به آن بخش که واضح تر است یا بیشتر تکرار میشود توجه و عمل کنید.

 




تاریخ : شنبه 92/12/3 | 10:7 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

شنبه 27 آذر 1392 - 13:47:14

خوابیدن با شیطان (1): پیدایش تروریسم تکفیری

خوابیدن با شیطان (1): پیدایش تروریسم تکفیری

تکفیری ها و سازمان سیا

یکی از افسران عملیاتی سابق دستگاه جاسوسی آمریکا، در کتاب جنجالی خود به موضوع نحوه پیدایش تروریسم تکفیری در منطقه خاورمیانه پرداخته است. شبکه خبری العالم برای نخستین بار ترجمه مهمترین بخش های این کتاب را در چند قسمت منتشر کرد.

به گزارش پایگاه خبری شبکه العالم، "رابرت بایر" مؤلف کتاب "خوابیدن با شیطان" از افسران عملیاتی سابق دستگاه اطلاعات مرکزی آمریکا است. وی پست‌های مختلفی را در "سی. آی. ای" برعهده داشت که از جمله آنها ریاست تیم این سازمان در لبنان در سال 1983 و انفجار بئر العبد است.
وی در این کتاب فصلهایی را به عملیات تعقیب "شهید عماد مغنیه" از فرماندهان مقاومت اختصاص داده است.  بایر پس از ناکامی در ترور مغنیه در لبنان، مسئولیت پرونده عراق را برعهده گرفت.
این مسئول سابق سیا در کتابش، به مسائلی در خصوص همکاری عربستان و آمریکا در ایجاد تروریسم تکفیری و هدایت آن اشاره می کند.
با وجود انتشار این کتاب در سال 2003 ، ترجمه‌ای از آن به زبان عربی منتشر نشد. البته این کتاب در بین خبرنگاران با نام "کاخ سفید و طلای سیاه" نیز شناخته می‌شود




تاریخ : چهارشنبه 92/11/2 | 8:7 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

  قرآن کریم به عنوان کتاب آسمانى در لایه‌هاى مختلف زندگى مردم ایران حضور دارد. این حضور پر نور، چنان تأثیرى در فرهنگ عامیانه مردم گذاشته است که در بسیارى از مثل‌ها، کنایه‌ها، شعرها، دعاها، سوگندها، نفرین‌ها و… خواسته یا ناخواسته به کار مى رود. 

کمتر کسى را مى توان پیدا کرد که تعبیر«فاتحه کسى راخواندن» یا «به هیچ صراطى مستقیم نبودن» را نشندیده باشد.

شاید در کاربردهاى عامیانه گوینده سخن متوجه استفاده از این عبارت‌ها و تأثیرات قرآنى نباشد؛ولى به هر روى، بسیارى از ما در محاورات روزانه خود از این گونه تعبیرات عامیانه استفاده مى کنیم. 

فضیلت و کاربردهاى سوره حمد:

سوره مبارکه «حمد» که با نام‌هاى؛ الحمد، الفاتحه، فاتحة الکتاب، سبع المثانى، امّ الکتاب و… خوانده مى شود از زیباترین و پرمحتواترین سوره‌هاى قرآنى است به گونه‌اى که امام رضا(علیه السلام) فرموده‌اند: خیر و حکمتى که در سوره حمد جمع آمده است. در جاى دیگر قرآن نیست 1 و پیامبر گرانقدر اسلام آن را برترین سوره کتاب خدا 2 و شریفترین گنج عرشی3 دانسته‌اند.

براى قرائت این سوره شریفه پاداش‌هاى فراوانى ذکر شده است که دلالت بر عظمت این سوره مبارکه دارد. از امام باقر(علیه السلام) روایت شده است: هر کس سوره حمد را قرائت کند خداوند در خیر دنیا و آخرت را به رویش مى گشاید.4 و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) قرائتش را برابر با قرائت یک سوم قرآن برشمرده‌اند. 5

نخستین: استفاده مردم از این سوره در نمازهاست. همانطور که آگاهیم قرائت سوره حمد در قرائت نمازها واجب است و نمازگزاران حداقل روزى ده بار این سوره را قرائت مى کنند.

دومین: نوع استفاده مردم از سوره حمد، در قرائت آن براى اموات است. مرسوم است که براى مردگان سوره حمد قرائت مى شود. منشأ این عمل روایاتى است که درباره قرائت سوره حمد براى اموات و هدیه ثواب آن براى ایشان است.

سومینگونه کاربرد سوره حمد در بین مردم، شفاجویى از این سوره است.بسیارى از مردم این سوره را براى شفاى از بیمارى قرائت مى کنند. اصطلاح «دم زدن» آب که در آن پس از قرائت سوره حمد بر ظرف آب مى دمند و آن را به مریض مى خورانند، نیز از همین باب است. منشأ این عمل نیز روایاتى که در باب شفاجویى از ایات قرآن بویژه سوره حمد وارد شده است. 

سوره حمد در فرهنگ عامیانه:

تأثیرپذیرى فرهنگواره‌هاى ایرانى از یکمین سوره قرآن کریم به چند گونه است:

1. در پاره‌اى از این عبارت‌ها نام این سوره به صورت «حمد» یا «الحمد» آمده است که یکى از نام‌هاى مشهورو پرکاربرد این سوره مى باشد. نام این سوره بر اساس نخستین کلمه از ایه دوم این سوره است.

2. در گروهى دیگر از این فرهنگواره‌ها نام دیگر این سوره یعنى «فاتحه» یا «الفاتحه» مورد استفاده است. از آنجا که قارى قرآن با گشایش کتاب با این سوره مواجه مى شود و در حقیقت گشاینده کتاب قرآن است «الفاتحه» و «فاتحة الکتاب» خوانده مى شود.

1. حمد و سوره را درست کردن

رسمى است قدیمى به معناى قرائت حمد و سوره را به طور صحیح یادگرفتن. منشأ پیدایش این رسم، حساسیت متدینان به صحّت نمازهاست. معمولاً متدینان کم سواد، حمد و سوره نماز خود را نزد فردى با سواد یا روحانى مى خوانند تا به درست خواندن و صحیح بودن نماز خود، اطمینان یابند. نمونه‌اى از کاربرد این تعبیر در فرهنگ مردم چنین است:

«الآن مسافران روى پشت بام مجاور، حمد و سوره‌شان را درست مى کنند».

2. الحمدلله

«الحمدلله رب العالمین» به معناى «خدا را شکر» معمولاً در پاسخ از احوالپرسى و در مقام تشکر از کسى که احوالپرسى مى کند، گفته مى شود. گاهى اوقات نیز در شکرگزارى از خداوند گفته مى شود، مانند:

«باز الحمدلله، به سلامت آمدى، جاى شکرش باقى است».

3. صراط المستقیم

به معناى راه راست و مستقیم است.گاه به مجاز به معناى راستى و درستى مى اید، نیز به هر گونه راهى که راست و مستقیم باشد گفته مى شود و گاهى در جواب پرسش از آدرس گفته مى شود:«صراط المستقیم».

4. به هیچ صراطى مستقیم نبودن

به معناى اینکه شخص در هیچ کارى، استوارى و پایدارى نداشته و پس از مدتى آن را رها مى کند و در هیچ راهى و صراطى مستقیم نیست. این عبارت کنایه از در هیچ کارى ثابت نبودن و روش ثابتى نداشتن است.

5. فاتحه یا الفاتحه

این کلمه که نام سوره اول قرآن نیز مى باشد به صورت‌هاى مختلفى کاربرد دارد.

الف ـ «دیروز به فاتحه فلانى رفتم» به معناى شرکت در مجلس ترحیم و یادبود است.

ب ـ «براى اموات خود فاتحه خواندم»،به مجاز به این سوره و سوره اخلاص گفته مى شود و وقتى کلمه فاتحه گفته مى شود منظور هر دوى این سوره‌ها است.

د ـ کلمه‌اى که در مجالس ترحیم براى اعلان خواندن سوره فاتحه توسط شخص وارد شونده در مجلس یا شخص دیگرى که مجلس گردان و پخش کننده جزوات قرآنى است، گفته مى شود و معمولاً با کشیدگى صدا همراه است. 

6. فاتحة مع الصلوات

جمله‌اى است که معمولاً در مجالس ترحیم به همین صورت یا به صورت فاتحه مع الاخلاص و الصلوات و گاهى به صورت دعا:«رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصلوات» به کار مى رود. این جمله را با صداى بلند بر زبان مى آورند تا حضّار سوره فاتحه و اخلاص بخوانند و صلوات بفرستند.

7. جابجا کنعبد جابجا کنستعین

به مفهوم هر سخن جایى و هر نکته مقامى دارد به کار مى رود و همچنین به معناى گاهى این و گاهى آن و هر کارى جاى خود دارد،استعمال مى شود.اصل این مثل از آنجاست که از دانشمندى ظریف ـ به مزاح ـ پرسیدند: سبب چیست که لفظ ایاک در ایه: «ایاک نعبد و ایاک نستعین» تکرار شده است در صورتى که به رعایت ایجاز و اختصار ممکن بود گفته شود: «ایاک نعبد و نستعین». دانشمند جواب داد: براى این که اگر «ایاک» تکرار نشده بود، معنى اش این بود که عبادت و استعانت همیشه با هم باشد در صورتى که بعضى جاها خدا را عبادت مى کنیم بدون قصد استعانت و بعضى اوقات از خدا استعانت مى کنیم که به عبادت اشتغال نداریم و آنگاه بر سبیل ظرافت گفت:ایاک نعبد و ایاک نستعین؛یعنى جابجا کنعبد و جابجا کنستعین».

8. تا ولا الضالّین چیزى را قبول داشتن(قبول کردن)

کنایه‌اى است از پذیرش کامل و بدون شرط یک مطلب،به معناى این که گوینده تمامى موضوع و مطلب مورد نظر را قبول دارد. گاهى در ابتداى گفتار گفته مى شود و از گوینده مطلب مى خواهند که مطلب را ادامه ندهد، چون من تا ولاالضالینش را مى پذیرم. تشبیه به اینکه از ابتداى سوره حمد تا پایانش که ولاالضالین باشد را قبول دارم. پس کنایه حاضر به معناى «به همه جزئیات موضوع گردن نهادن است».

9. مثل الحمد از برداشتن

هر گاه بخواهند درستى حفظ بودن مطلبى را به مخاطب گوشزد کنند و به او اطمینان دهند که مطلب مورد نظر را به صورت کامل در حافظه دارند از این عبارت استفاده مى کنند. چون سوره الحمد را تمامى مسلمانان از بردارند و در بیان آن نیز دچار هیچ لکنت یا فراموشى نمى شوند.

10. فاتحه کسى (یا چیزى) را خواندن

به معناى از کسى یا چیزى صرف نظر کردن است. در محاورات عامیانه در صورتى به کار مى رود که بخواهند مفهوم چیزى را نابود شده و از دست رفته و به اتمام رسیده را برسانند. تعبیرات «فاتحه اش را خواندم» و«باید فاتحه‌اش را خواند» به کار مى برند.

11. مثل الحمد توى دهن‌ها(یا سر زبان‌ها) افتادن

از آنجایى که سوره حمد به صورت روزانه و بیش از سوره هاى دیگر قرآن بر سر زبان مسلمانان جارى مى شود، بیشتر توى دهن‌ها و سرزبان‌هاست. هر گاه فردى به نیکى بر سر زبان‌ها باشد و همه از او یاد کنند و اصطلاحاً«نُقل هر محفل و نُقل هر مجلسى باشد» مى گویند فلانى مثل الحمد توى دهن‌ها افتاده است. و نیز بخواهند شهرت خبرى یا شایعه شدن مطلبى را بیان دارند از این تعبیر استفاده مى کنند.

12. فاتحه بى حمد براى کسى خواندن

به معناى این است که براى شخص مورد نظر اهمیتى قائل نمى شوند؛زیرا ماهیت فاتحه به سوره حمد آن است و اگر فاتحه بى الحمد باشد، معنایى ندارد. فاتحه بى الحمد خواندن براى بیان بى ارجى و بى حرمتى فرد مورد نظر گفته مى شود. مانند:«او فکر مى کند تحویلش مى گیرند، نمى داند که فاتحه بى الحمد برایش مى خوانند».

 پى نوشت ها:

1. علل الشرائع، صدوق،ج 1، ص 260.

2. مجمع البیان، طبرسى، ج 1، ص 48.

3. الامالى، صدوق، ص 241.

4. مستدرک الوسائل، نورى، ج 4، ص 330.

5. بحارالانوار، مجلسى،ج 89، ص 259. 

منبع :

بشارت ، خرداد و تیر 1384، شماره 47

برگرفته از سایت تبیان

 

 




تاریخ : شنبه 92/10/21 | 9:39 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

آهای سرباز فرمانده ات امام شد . . . سلام بر همه دوستان آغاز امامت و ولایت حضرت مهدی عج بر همگان مبارک باد




تاریخ : شنبه 92/10/21 | 9:0 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

بسم الله العلیم

معلما :
به راستی آیا کلامی هست که تاب ثنای ایثار شما آسمانیان رابیاورد؟
کدامین روز ، روز تو نیست وکدامین لحظه است که از شمیم تو سکرآور یا عطر آگین نباشد...

به راستی آیا قلمی را می شناسید که با کلک خیال ، شکوه ایثار خاموش معلم را که در بستر رویش های مکرر آدمی و درگسترده ی تاریخ مکتوب بشریت هماره چون نگینی زرین درخشیده است به تصویر آورد؟

کدام خامه را طاقت تصویر خورشید است ؟...

استاد گرانمایه/ معلم گرانقدر / آموزگار ارجمند ..................................

آنچه از بن جان می آید آن است که از صمیم قلب از همکاری صادقانه وکوشش خالصانه ی شما در راستای هدایت و ارشاد این نسل سرافراز، تقدیر و تبجیل نمایم و صمیمانه ترین سپاس های خود را به شما فرزانگان عاشقی که شمع وجود گرانقدر خویش را در طبق اخلاص نهاده و نهال نوپای امروز را به امید فردایی شکوفاتر با عصاره ی جان آبیاری می نمایید نثارتان کنم.

آرزومندم ؛ ذات اقدس احدیت شما خوبان را که درمسیر تحقق اهداف متعالی مکتب انسان ساز اسلام ،از جان مایه می گذارید در کنف الطاف خاصه ی خویش قرار دهد .

معلما روزت مبارک


معلم گرانقدر / آموزگار ارجمند ..................................

عشق ورزیدن به خلق زیباترین ترنم گفتگو با خالق است بخصوص اگر توفیق خدمت به عزیزانی نصیبت کرده که تمام دنیایشان را می توان در پر رنگین پروانه ای خلاصه کرد،

ضمن گرامیداشت روز معلم به این وسیله از زحمات جناب  عالی در پیشبرد اهداف وپیگیری امور آموزشی وپرورشی این دبستان/آموزشگاه/  تقدیر وتشکر می نماییم وامید آن داریم که  درسایه ی الطاف الهی همواره در سنگر خدمت به نوگلان این مرزو بوم وآینده سازان میهن عزیزمان استوار  و سرافراز بمانید.

معلما روزت مبارک

بسم الله العلیم

معلما :

به راستی آیا کلامی هست که تاب ثنای ایثار شما آسمانیان رابیاورد؟
کدامین روز ، روز تو نیست وکدامین لحظه است که از شمیم تو سکرآور یا عطر آگین نباشد...

به راستی آیا قلمی را می شناسید که با کلک خیال ، شکوه ایثار خاموش معلم را که در بستر رویش های مکرر آدمی و درگسترده ی تاریخ مکتوب بشریت هماره چون نگینی زرین درخشیده است به تصویر آورد؟

کدام خامه را طاقت تصویر خورشید است ؟...



استاد گرانمایه/ معلم گرانقدر / آموزگار ارجمند ..................................

آنچه از بن جان می آید آن است که از صمیم قلب از همکاری صادقانه وکوشش خالصانه ی شما در راستای هدایت و ارشاد این نسل سرافراز، تقدیر و تبجیل نمایم و صمیمانه ترین سپاس های خود را به شما فرزانگان عاشقی که شمع وجود گرانقدر خویش را در طبق اخلاص نهاده و نهال نوپای امروز را به امید فردایی شکوفاتر با عصاره ی جان آبیاری می نمایید نثارتان کنم.

آرزومندم ؛ ذات اقدس احدیت شما خوبان را که درمسیر تحقق اهداف متعالی مکتب انسان ساز اسلام ،از جان مایه می گذارید در کنف الطاف خاصه ی خویش قرار دهد .

 

معلما روزت مبارک


 

معلم گرانقدر / آموزگار ارجمند ..................................

عشق ورزیدن به خلق زیباترین ترنم گفتگو با خالق است بخصوص اگر توفیق خدمت به عزیزانی نصیبت کرده که تمام دنیایشان را می توان در پر رنگین پروانه ای خلاصه کرد،

ضمن گرامیداشت روز معلم به این وسیله از زحمات جناب  عالی در پیشبرد اهداف وپیگیری امور آموزشی وپرورشی این دبستان/آموزشگاه/ دبیرستان/ تقدیر وتشکر می نماییم وامید آن داریم که  درسایه ی الطاف الهی همواره در سنگر خدمت به نوگلان این مرزو بوم وآینده سازان میهن عزیزمان استوار  و سرافراز بمانید.

 

معلما روزت مبارک

بسم الله العلیم

معلما :

به راستی آیا کلامی هست که تاب ثنای ایثار شما آسمانیان رابیاورد؟
کدامین روز ، روز تو نیست وکدامین لحظه است که از شمیم تو سکرآور یا عطر آگین نباشد...

به راستی آیا قلمی را می شناسید که با کلک خیال ، شکوه ایثار خاموش معلم را که در بستر رویش های مکرر آدمی و درگسترده ی تاریخ مکتوب بشریت هماره چون نگینی زرین درخشیده است به تصویر آورد؟

کدام خامه را طاقت تصویر خورشید است ؟...



استاد گرانمایه/ معلم گرانقدر / آموزگار ارجمند ..................................

آنچه از بن جان می آید آن است که از صمیم قلب از همکاری صادقانه وکوشش خالصانه ی شما در راستای هدایت و ارشاد این نسل سرافراز، تقدیر و تبجیل نمایم و صمیمانه ترین سپاس های خود را به شما فرزانگان عاشقی که شمع وجود گرانقدر خویش را در طبق اخلاص نهاده و نهال نوپای امروز را به امید فردایی شکوفاتر با عصاره ی جان آبیاری می نمایید نثارتان کنم.

آرزومندم ؛ ذات اقدس احدیت شما خوبان را که درمسیر تحقق اهداف متعالی مکتب انسان ساز اسلام ،از جان مایه می گذارید در کنف الطاف خاصه ی خویش قرار دهد .

 

معلما روزت مبارک


 

معلم گرانقدر / آموزگار ارجمند ..................................

عشق ورزیدن به خلق زیباترین ترنم گفتگو با خالق است بخصوص اگر توفیق خدمت به عزیزانی نصیبت کرده که تمام دنیایشان را می توان در پر رنگین پروانه ای خلاصه کرد،

ضمن گرامیداشت روز معلم به این وسیله از زحمات جناب  عالی در پیشبرد اهداف وپیگیری امور آموزشی وپرورشی این دبستان/آموزشگاه/ دبیرستان/ تقدیر وتشکر می نماییم وامید آن داریم که  درسایه ی الطاف الهی همواره در سنگر خدمت به نوگلان این مرزو بوم وآینده سازان میهن عزیزمان استوار  و سرافراز بمانید.

 

معلما روزت مبارک

 

سلام برتو ای گوهر گرانقدر و ای دُر گرانبهای قله های ایثار و استقامت ، تو با نسیم علم

ودانشت طراو ت خاصی به این بدن های خواب و نا آگاه ما بخشیدی ، تو باعث شدی تا ما

از تاریکی و ذلت جهل بسوی روشنایی وسربلندی علم و از غبار کده بی معرفتی و نا

آگاهی بسوی دهکده علم معرفت راه یابیم . به راستی اگر تو نبودی چه کسی دستگیر ما

دراین طوفان سهم گین زندگانی شده وما را بسوی کشتی پر بار علم و معرفت راهنمایی

میکرد . مگر نه این است که تو چراغ راه ما دراین دهکده امتحان و بلکه ظلمت کده غفلت و

از خدا بی خبری شدی ، تو که بعنوان یک معلم دلسوز هیچگاه دست پر مهر و محبت ومملو

از امیدت را از سر ما برنداشتی و شب وروز به راه درست و صراط مستقیم بودی ، همان

راهی که تمام پیامبران الهی وامامان معصوم (ع) تا اخرین نفس شان سعی داشتند مردم

را از منجلاب غفلت وانحراف بسو ی رستگاری ابدی سوق دهند و راهی که فلاح و

رستگاری ما در آن نهفته است . پس این تو بودی ای معلم آزاده که آزادی و آزادگی را به ما

اموختی و به ما یاد دادی که چگونه با سلاح برنده ایمان خودرا از زنجیر های اسارت و

بردگی این دنیای دنی رهانید . سلام ابدی ما نثار گام های استوارتو باد ای معلم عزیز ، تو

باعث شدی تا ما آفریدگار حقیقی خودما را بشناسیم و به دستورا ت او عمل کنیم و با

کارهایی خدا پسندانه خودما بجای نارضایتی او سایه لطف ومهربانی اش را بر سر ما

احساس کنیم . بهشت جاویدان جایگاه ابدیت باد ای معلم عزیز . بار دیگر روزت مبارک باد .

 




تاریخ : یکشنبه 92/2/8 | 9:21 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

ایام دهه فطمیه بر عموم شیعیان  ومحبان حضرتش تسلیت باد.




تاریخ : چهارشنبه 92/1/21 | 10:17 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

حدیث کساء 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ

عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ عَلَیْهَاالسَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ قالَتْ: دَخَلَ عَلَىَّ اَبى رَسُولُ اللَّهِ فى بَعْضِ الْأَیَّامِ فَقالَ: اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ. فَقُلْتُ: وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا اَبَتاهْ. فَقالَ: اِنّى لَاَجِدُ فى بَدَنى ضُعْفاً. فَقُلْتُ لَهُ: اُعیذُکَ بِاللَّهِ یا اَبَتاهْ مِنَ الضُّعْفِ. فَقالَ: یا فاطِمَةُ ایتینى بِالْکِساءِ الْیَمانىِّ وَ غَطّینى بِهِ. فَاَتَیْتُهُ وَ غَطَّیْتُهُ بِهِ وَ صِرْتُ اَنْظُرُ اِلَیْهِ فَاِذا وَجْهُهُ یَتَلَأْلَؤُ کَاَنَّهُ الْبَدْرُ فى لَیْلَةِ تَمامِهِ وَ کَمالِهِ.

از فاطمه زهرا علیها السلام دخت گرامى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم روایت است که فرمود: در یکى از روزها پدرم رسول خدا بر من وارد شد و فرمود : سلام بر تو اى فاطمه. گفتم: و سلام بر شما اى پدرجان. فرمود: ضعفى شدید در خود احساس مى کنم. گفتم: پدرجان، شما را از ضعف به خداوند پناه مى دهم. فرمود: اى فاطمه، آن عباى یمنى را برایم بیاور و مرا به آن بپوشان. آن را آورده، حضرتش را بدان پوشاندم و شروع کردم به او نگاه کردن، دیدم چهره اش مانند ماه تمام شب چهارده مى درخشد.

 فَما کانَتْ اِلَّا ساعَةً وَ اِذا بِوَلَدِىَ الْحَسَنِ قَدْ اَقْبَلَ فَقالَ: اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّاهْ. فَقُلْتُ: وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا قُرَّةَ عَیْنى وَ ثَمَرَةَ فُؤادى. فَقالَ لى: یا اُمَّاهْ! اِنّى اَشُمُّ عِنْدَکِ رائِحَةً طَیِّبَةً کَاَنَّها رائِحَةُ جَدّى رَسُولِ اللَّهِ. فَقُلْتُ: نَعَمْ یا وَلَدى، اِنَّ جَدَّکَ تَحْتَ الْکِساءِ. فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ نَحْوَ الْکِساءِ وَ قالَ: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدَّاهْ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَکَ تَحْتَ الْکِساءِ؟ فَقالَ: وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدى وَ یا صاحِبَ حَوْضى قَدْ اَذِنْتُ لَکَ. فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْکِساءِ.

ساعتى نگذشت که ناگاه فرزندم حسن از راه رسید و گفت: سلام بر تو اى مادرجان، گفتم: و سلام بر تو اى نور دیده و میوه ى دلم. گفت: مادر جان، من بوى خوشى نزد شما مى یابم، گویى بوى جدم رسول خدا است. گفتم: آرى فرزندم، جدت زیر این عبا قرار دارد. حسن به سوى عبا پیش رفت و گفت: سلام بر تو جد بزرگوار، اى رسول خدا، آیا اجازه مى دهى با شما زیر عبا درآیم؟ فرمود: و سلام بر تو اى فرزند من و صاحب حوض من، به تو اجازه دادم. حسن نیز با آن حضرت به زیر عبا رفت.

فَما کانَتْ اِلَّا ساعَةً فَاِذا بِوَلَدِىَ الْحُسَیْنِ قَدْ اَقْبَلَ وَ قالَ: اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّاهْ. فَقُلْتُ: وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا ولدی و یا قُرَّةَ عَیْنى وَ ثَمَرَةَ فُؤادى. فَقالَ لى: یا اُمَّاهْ! اِنّى اَشُمُّ عِنْدَکِ رائِحَةً طَیِّبَةً کَاَنَّها رائِحَةُ جَدّى رَسُولِ اللَّهِ. فَقُلْتُ:نَعَمْ، اِنَّ جَدَّکَ وَ اَخاکَ تَحْتَ الْکِساءِ. فَدَنَیَ الْحُسَیْنِ نَحْوِ الْکِساءِ وَ قالَ: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدَّاهْ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ، اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَکُونَ مَعَکُما تَحْتَ الْکِساءِ؟ فَقالَ: و َعَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدى وَ یا شافِعَ اُمَّتى، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ. فَدَخَلَ مَعَهُما تَحْتَ الْکِساءِ.

ساعتى نگذشت که ناگاه فرزندم حسین از راه رسید و گفت: سلام بر تو اى مادرجان، گفتم: سلام بر تو ای پسرم و اى نور دیده و میوه ى دلم. گفت: مادرجان، من بوى خوشى نزد شما مى یابم، گویى بوى جدم رسول خدا است. گفتم: آرى فرزندم، جدت و برادرت زیر این عبا هستند. حسین به سوى عبا نزدیک شد و گفت: سلام بر تو اى جد بزرگوار، سلام بر تو اى کسى که خدا او را برگزیده است، آیا اجازه مى دهى با شما دو نفر در زیر این عبا باشم؟ فرمود: و سلام بر تو اى فرزند من و اى شفیع امت من، به تو اجازه دادم. او هم به زیر عبا درآمد.

فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذْلِکَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ وَ قالَ: اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ یا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ. فَقُلْتُ: وَ عَلَیْکَ اَلسَّلامُ یا اَبَاالْحَسَنِ وَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ. فَقالَ: یا فاطِمَةُ، اِنّى اَشُمُّ عِنْدَکِ رائِحَةً طَیِّبَةً کَاَنَّها رائِحَةُ اَخى وَ ابْنِ عَمّى رَسُولِ اللَّهِ. فَقُلْتُ: نَعَمْ، هاهُوَ مَعَ وَلَدَیْکَ تَحْتَ الْکِساءِ. فَاَقْبَلَ عَلِىٌّ نَحْوِ الْکِساءِ وَ قالَ: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَکُونَ مَعَکُمْ تَحْتَ الْکِساءِ؟ قالَ لَهُ: وَ عَلَیْکَ اَلسَّلامُ یا اَخى وَ یا وَصِیّى وَ خَلیفَتى وَ صاحِبَ لِوائى، نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَکَ. فَدَخَلَ عَلِىٌّ تَحْتَ الْکِساءِ.

آنگاه ابوالحسن على بن ابى طالب از راه رسید و گفت: سلام بر تو اى فاطمه اى دختر رسول خدا. گفتم: و سلام بر تو اى ابالحسن و اى امیرمؤمنان. گفت: اى فاطمه، من بوى خوشى نزد تو مى یابم، گویى بوى برادر و پسر عمویم رسول خدا است. گفتم: آرى، این هم او است که با دو فرزندت زیر این عبا هستند. على به سوى عبا پیش رفت و گفت: سلام بر تو اى رسول خدا، آیا اجازه مى دهى که با شما در زیر این عبا باشم؟ فرمود: و سلام بر تو اى برادر و وصى و جانشین من و صاحب پرچم من، آرى به تو اجازه دادم. على نیز به زیر عبا درآمد.

ثُمَّ اَتَیْتُ نَحْوَ الْکِساءِ وَ قُلْتُ: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبَتاهْ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَکُونَ مَعَکُمْ تَحْتَ الْکِساءِ؟ قالَ لى: وَ عَلَیْکِ السَّلامُ یا بِنْتى وَ بِضْعَتى، قَدْ اَذِنْتُ لَکِ. فَدَخَلْتُ تَحتَْ الکِساءِ.

آن گاه خودم به سوى عبا رفتم و گفتم: سلام بر تو اى پدر جان! اى رسول خدا، آیا اجازه مى دهى که با شما زیر این عبا باشم؟ به من فرمود: سلام بر تو اى دختر من و پاره ى تن من، به تو اجازه دادم. من هم با آنان در زیر عبا درآمدم.

فَلَمَّا اکْتَمَلْنا وَاجْتَمَعْنا جَمیعاً تَحْتَ الْکِساءِ اَخَذَ اَبى رَسُولُ اللَّهِ بِطَرَفَىِ الْکِساءِ وَاَوْمى بِیَدِهِ الْیُمْنى اِلَى السَّماءِ وَ قالَ:

چون جمع ما کامل شد و همگى به زیر عبا جمع شدیم پدرم رسول خدا طرف عبا را گرفت و با دست راست خود به آسمان اشاره کرد و گفت:

اللَّهُمَّ اِنَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَیْتى وَ خاصَّتى وَ حامَّتى، لَحْمُهُمْ لَحْمى، وَ دَمُهُمْ دَمى، یُؤْلِمُنى ما یُؤْلِمُهُمْ، وَ یَحْزُنُنى ما یَحْزُنُهُمْ، اَنَا حَرْبُ لِمَنْ حارَبَهُمْ، وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ، وَ مُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ، وَ اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ، فَاجْعَلْ صَلَواتِکَ وَ بَرَکاتِکَ وَ رَحْمَتَکَ وَ غُفْرانَکَ وَ رِضْوانَکَ عَلَىَّ وَ عَلَیْهِمْ، وَ اَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً.

خداوندا، اینان اهل بیت و خاصان و مخصوصان منند، گوشتشان از گوشت من، و خونشان از خون من است، آنچه آنان را به درد آورد مرا به درد مى آورد، و آنچه آنان را اندوهگین کند مرا اندوهیگن مى کند، من در جنگم با کسى که با آنان بجنگد، و در صلح و صفایم با کسى که با آنان صلح و صفا کند، دشمنم با هر که با آنان دشمنى کند، و دوستم با کسى که آنان را دوست بدارد، آنان از منند و من هم از آنانم، پس صلوات و برکات و رحمت و آمرزش و خشنودى خود را بر من و آنان قرار ده، و هرگونه پلیدى را از آنان دور ساز و آنان را پاک و پاکیزه قرار ده.

فَقالَ اللَّهَ عزَّوَجَلَّ: یا مَلائِکَتى وَ یا سُکَّانَ سَمواتى اِنّى ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِیَّةً، وَ لا اَرْضاً مَدْحِیَّةً، وَ لا قَمَراً مُنیراً، وَ لا شَمْساً مُضیئَةً، وَ لا فَلَکاً یَدُورَ، وَ لا فُلْکاً یَسْرى، وَ لا بَحْراً یَجْرى اِلَّا لِمَحَبَّةِ هؤُلاءِ الْخَمْسَةِ الَّذینَهُمْ تَحْتَ الْکِساءِ.فَقالَ الْأَمینُ جَبْرَئیلُ: یا رَبِّ، وَ مَنْ تَحْتَ الْکِساءِ؟ فَقالَ اللَّهُ عزَّوَجَلَّ: هُمْ اَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ ،هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبُوها وَ بَعْلِها وَ بَنُوها.فَقالَ جَبْرَئیلُ: یا رَبِّ، اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَهْبِطَ اِلَى الْأَرْضِ لِأَکُونَ مَعَهُمْ سادِساً؟

خداى عزوجل فرمود: «اى فرشتگان من واى ساکنان آسمانهاى من، من آسمان برافراشته و زمین گسترده و ماه تابان و خورشید درخشان و چرخ گردان و کشتى روان و دریاى خروشان را نیافریدم جز به خاطر دوستى این پنج تن که اینک در زیر عبا هستند». جبرئیل امین گفت: پروردگارا، چه کسانى در زیر عبا هستند؟ خداى عزوجل فرمود: آنان خاندان نبوت و معدن رسالت اند، آنانند فاطمه و پدرش و شوهر و فرزندانش. جبرئیل گفت: پروردگارا، آیا مرا اجازه مى دهى که به زمین فرود آیم تا ششمین نفر با آنان باشم؟

فَقالَ اللَّهُ عزَّوَجَلَّ:نَعَمْ، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ. فَهَبَطَ الْأَمینُ جَبْرَئیلُ وَ قالَ لِاَبى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَلْعَلِىُّ الْأَعْلى یُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَخُصُّکَ بَالتَّحِیَّةِ وَ الْإِکرامِ، وَ یَقُولُ لَکَ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى، اِنّى ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِیَّةً، وَ لا اَرْضاً مَدْحِیَّةً، وَ لا قَمَراً مُنیراً، وَ لا شَمْساً مُضیئَةً، وَ لا فَلَکاً یَدُورُ، وَ لا بَحْراً یَجْرى، وَ لا فُلْکاً یَسْرى اِلَّا لِأَجْلِکُمْ وَ مَحَبَّتِکُمْ؛ وَ قَدْ اَذِنَ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَکُمْ، فَهَلْ تَأْذَنُ لى یا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقالَ أَبى: وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا اَمینَ وَحْىِ اللَّهِ، نَعَمْ، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ.فَدَخَلَ جَبْرَئیلُ مَعَنا تَحْتَ الْکِساءِ،

خداى عزوجل فرمود: آرى، تو را اجازه دادم. جبرئیل امین فرود آمد و به پدرش گفت: سلام بر تو اى رسول خدا، خداوند برتر و والا ترا را سلام مى رساند و به تحیت و تکریم مخصوص داشته، مى فرماید: «به عزت و جلالم سوگند که من آسمان برافراشته و زمین گسترده و ماه تابان و خورشید درخشان و چرخ گردان و دریاى خروشان و کشتى روان را نیافریدم مگر به خاطر شما و دوستى شما.» و اینک مرا اجازه داده که با شما درآیم، آیا اجازه مى دهى اى رسول خدا؟ پدرم فرمود: و سلام بر تو اى امین وحى خدا، آرى تو را اجازه دادم. جبرئیل نیز با ما به زیر عبا درآمد.

فَقالَ جَبْرَئیلُ لَأَبى: اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحى اِلَیْکُمْ یَقُولُ: «اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً». فَقالَ عَلِىٌّ [لِأَبى]: یا رَسُولَ اللَّهِ، اَخْبِرْنى ما لِجُلوُسِنا تَحْتَ هذَا الْکِساءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَاللَّهِ؟ فَقالَ: وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً، ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلٍ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَ مُحِبّینا اِلَّا وَ نَزَلَتْ عَلَیْهِمُ الرَّحْمَةُ، وَ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِکَةُ، وَ اسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلى اَنْ یَتَفَرَّقُوا.

پس به پدرم گفت: خداوند به شما وحى فرستاده، مى فرماید: جز این نیست که خداوند مى خواهد هرگونه پلیدى را از شما خاندان دور سازد و شما را پاک و پاکیزه قرار دهد. على به پدرم گفت: اى رسول خدا، مرا خبر ده که چه فضیلتى نزد خداوند براى نشستن ما در زیر عبا هست؟ فرمود: سوگند به خدایى که مرا به حق به پیامبرى برانگیخته و براى رسالت همراز خود ساخته، این خبر ما در هیچ محفلى از محافل اهل زمین که جمعى از شیعیان و دوستان ما در آن باشند یاد نمى شود جز آنکه رحمت الهى بر آنان فرود مى آید و فرشتگان گرداگرد آنان جمع مى شوند و براى آنان آمرزش مى طلبند تا از آن مجلس پراکنده شوند.

فَقالَ عَلِىٌّ: اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَ فازَ شیعَتُنا وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ. فَقالَ ألنبى ثانِیاً: یا عَلِىُّ وَ الَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَ اصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً، ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلٍ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَ مُحِبّینا وَ فیهِمْ مَهْمِّومٌ اِلَّا وَ فَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ، وَ لا مَغْمُومٌ اِلَّا وَ کَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ، وَ لا طالِبُ حاجَةٍ اِلَّا وَ قَضَى اللَّهُ حاجَتَهُ. فَقالَ عَلِىٌّ: اِذاً وَ اللَّهِ فُزْنا وَ سُعِدْنا، وَ کَذلِکَ شیعَتُنا فازُوا وَ سُعِدُوا فِى الدُّنْیا وَ الْأخِرَةِ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ.

على گفت: در این صورت به خدا سوگند که ما رستگار شدیم و شیعیان ما نیز رستگار شدند به خداى کعبه سوگند. پدرم بار دوم فرمود: اى على، سوگند به خدایى که مرا به حق به پیامبرى برانگیخته و براى رسالت همراز خود ساخته، این خبر ما در هیچ محفلى از محافل اهل زمین که جمعى از شیعیان و دوستان ما در آن باشند یاد نمى شود جز آنکه اگر اندوهگینى در میان آنان باشد خداوند اندوهش را برطرف مى سازد، و اگر غمزده اى باشد خداوند غمش را مى زداید، و اگر حاجتمندى باشد خداوند حاجتش را برمى آورد. على گفت: در این صورت به خدا سوگند که ما رستگار و خوشبخت شدیم و نیز شیعیان ما در دنیا و آخرت رستگار و خوشبخت شدند به خداى کعبه سوگند

 

 

http://library.tebyan.net




تاریخ : سه شنبه 92/1/20 | 10:17 صبح | نویسنده : سید علی سیادتی | نظر

  • آقا موسا
  • وبلاگ من
  • اس ام اس دون
  • قالب وبلاگ
  • فال انبیاء
    فال انبیاء