سال 1364 با تعدادی از بروبچه های باحال دانشجو توفیق حضور در جبهه راداشتم. به خاطر پر بود ن خط مقدم ناچاربودیم در پادگان بمانیم
با این وضعیت کم کم حوصله بچه ها سر می رفت.یک روز من پیشنهاد دادم که شبها یک ساعتی دور هم جمع شویم و هرکس هر مطلب مفیدی می تواند برای دیگران مطرح کند.خوشبختانه این پیشنهاد مور قبول واقع شد. وموارد خوبی در این جلسات ارائه می گردید. معمولا روزها دوستان به مطالعه می پرداختند تا بتوانند در جلسه شبانه حرفی برای گفتن داشته باشند .بعد از چند شب یک نفر از دوستان از جمع معذرت خواهی کرد وبه دلیل اینکه تابحال فقط باگفتن جک ولطیفه دیگران را می خندانده ناراحت بود.
او کسی نبود جز شهید والامقام حسن رفوئی فریمانی دانشجوی رشته دینی عربی ار شهرستان فریمان (نزدیک مشهد)
بعد از آن جلسات (که گاها تفسیر قرآن هم با توجه به بضاعت خود بچه ها بیان می شد) تحول عجیبی در ایشان ایجاد شده بود. ظاهرا نحوه شهادت خود را در خواب دیده بود و دروصیت نامه اش این چنین نوشته بود:
من در فلان جا شهید می شوم وجنازه ام را در هر جا که دفن کنند بعد از سه روز به کربلا منتقل می شود. اگر شک داشتید می توانید نبش قبر کنید.
روحش شاد وراهش پر رهرو باد
.: Weblog Themes By Pichak :.